از نخستین دقایق نمایش، احساسی در من شکل گرفت که گویی کارگردان یک کتاب ۳۰۰ صفحهای را به دستم داده و با هایلایتر زرد فسفری، مرا وادار کرده است که زیر هر کلمهای، حتی عبارات سادهای مانند "مثل"، "حتی"، "و"، "یا" و "از"، خط بکشم. به گونهای که گویی قرار است فردا در امتحان بیاید!
در پایان نمایش، کتابی ۳۰۰ صفحهای در دست دارم که مملو از هایلایتهای زرد فسفری است. دیگر هیچ تمایلی به خواندن آن ندارم و حتی اگر بخواهم، نمیتوانم، چرا که شلوغی و افراط در هایلایت کردن، مانع از درک صحیح مفهوم میشود و برایم نامشخص است که «اصل مطلب» چیست!
شوخیها چندان به دل من ننشستند و در بسیاری از صحنهها، با اینکه در ردیف اول نشسته بودم، دیالوگها را به درستی نمیشنیدم. با این حال، به طور کلی بازیها قابل قبول بودند و طراحی صحنه نیز مناسب به نظر میرسید. طرح اولیه جذاب بود و واضح است که زحمات زیادی برای این اثر کشیده شده است.
اما این نمایش به گونهای بود که از هر یک از عناصر به میزانی فراتر از حد لازم استفاده شده بود و این عناصر در خدمت اثر قرار نگرفتند. خلاقیت اگر «موج» بزند، میتواند اثرگذار باشد، اما اگر به شکل «سونامی» بروز کند، کشتی نمایش را واژگون میکند.