کسی از هیچ زندانبانی انتظار قهرمان بودن ندارد. گویی همینکه بویی از انسانیت برده باشد کافیست. همینکه ابرو در هم فرو نبرده باشد و تحقیر در نگاهش باشد کافیست وگرنه لبخند پیشکش است؛ جواب سلام خیال است و سلام رویاست. کسی از هیچ زندانبانی توقع لطف بیمنت ندارد؛ چیزی که از او انتظار میرود چشمهای پف کرده از اندوه و بیزاری ِسرنوشت اوست؛ گونههای تکیده از فقدان همدردی چون اگر نه هر طلوع و غروب اما چند روز یک بار مجال دیدن آنها در آزادی را دارد؛ مجال وزیدن باد بر همان گونهها را در جایی جز حیاط زندان دارد. اما تاریخ گهگاه در خاکگرفتهترین شکافهایش زندانبان قهرمانی هم پرورانده است. و حکم کرده است که یکی از رئوفترینهایشان به درد فراموشی دچار شود. ولی فراموشی را "تاریخ" برای "ایوب ساقی" که سالها رئیس زندان قزلقلعه بود خواست؛ "ادبیات" اما به جای او سخن میگوید؛ به جای او شهادت میدهد.
نمایش ادبیات
نویسنده : مهام میقانی