ریچارد سوم در خانه هنرمندان: پستمدرنیسم و ابتذال شر
در آستانه اتمام (شاید دور اول و شاید هم نه) اجرای ریچارد سوم در سالن انتظامی خانه هنرمدان، بخش از نظرات گذشته خود را در چهارچوبی متفاوت مجددا منتشر میکنم.
متاتئاتر و شکستن دیوار چهارم:
بازی با هویت شخصیتها و مخاطب ریچارد سوم در سالن انتظامی خانه هنرمندان دارای جنبههای مهمی از یک نمایش پست مدرن است. یکی از مهمترین جنبههای پستمدرن این نمایش، استفاده از چهارچوبهای متاتئاتری است. در این اثر، مصطفی لطیفیخواه در نقش ریچارد نه تنها نقش خود را به عنوان "ریچارد سوم" بازی میکند، بلکه مکررا به کارگردانی نمایش نیز مشغول است. این جابجایی نقش میان بازیگر و کارگردان، نه تنها ساختار تئاتری اثر را به چالش میکشد، بلکه یادآور نمایشنامه "هرطور شما دوست دارید" از ویلیام شکسپیر است که در آن میخوانیم:" همهی جهان یک صحنه است، و همه مردان و زنان صرفا
... دیدن ادامه ››
بازیگر هستند، آنها ورودها و خروجهای خود را دارند و هر انسان در زمان خود نقشهای زیادی را بازی میکند" این بازی با هویتها و نقشها، پیوسته مرز بین نمایش و واقعیت را محو میکند. لحظاتی که ریچارد از نقش خود خارج شده و دستوراتی به بازیگران یا حتی به مخاطبان میدهد، با این جمله از شکسپیر کاملاً همخوانی دارد و به یادمان میآورد که در هر لحظه و هر موقعیت اجتماعی، انسانها در حال بازی کردن نقشهای متفاوتی هستند.
البته، این تغییر هویت، چیزی فراتر از بازیگری است؛ ریچارد سوم در خانه هنرمندان، به بررسی ماهیت تغییرپذیر هویت انسان در مواجهه با فشارهای اجتماعی و انتظارات دیگران میپردازد. ریچارد با بدل شدن به کارگردان، به نیرویی نامحسوس و کنترلگر تبدیل میشود که اعمال دیگران را هدایت و ”کارگردانی” میکند تا ”بهتر راه بروند”، “نگاه کنند”، و در نهایت همانطور که او میخواهد عمل کنند. این تفسیر از هویت انسانی و تأثیرپذیری از نیروهای بیرونی، نقدی اجتماعی است بر هویتهای برساخته و هویتهایی که بر مبنای شرایط و انتظارات دنیای مدرن تغییر کرده و شکل میپذیرند.
فاصلهگذاری برشتی:
تکنیک فاصلهگذاری به عنوان یکی از اصول اساسی تئاتر برشتی، در این نمایش به شکل برجستهای به خدمت کارگردان درآمده است. ریچارد با قطع ارتباط احساسی مخاطب با شخصیتهای نمایش و جلوگیری از شکلگیری درام بین این دو، با استفاده از خروج و ورود مکرر مصطفی لطیفیخواه به نقش کارگردان و نحوه درگیریاش با نقش کارگردان، بهطور مداوم مرز بین واقعیت و داستان را محو میکند. این روند نه تنها مانع از ارتباط احساسی و همذاتپنداری مخاطب با شخصیتها میشود، بلکه به آنها قویا یادآوری میکند که در یک فضای مصنوع به نام تئاتر حضور دارد.یکی از برجستهترین جلوههای این تکنیک، مشارکت مستقیم مخاطب در روند اجراست. مخاطبان در صحنه حضور پیدا میکنند، با ریچارد میرقصند و یا حتی در پایان نمایش، در تمیز کردن صحنه از کروکی جنازهها همکاری میکنند. این حرکات با تبدیل کردن مخاطب به بخشی از بازی و نمایش، به شکلی هوشمندانه به مخاطب اجازه میدهد به جای واکنش احساسی نسبت به شخصیتها، با تمرکز بیشتر بر روی پیامهای اجتماعی و سیاسی نمایش درگیر شود.
کنترل ریچارد بر روایت: دموکراسی یا توهم اراده آزاد؟
یکی دیگر از زمینههای برجسته این نمایش، کنترلگری ریچارد به عنوان کارگردان است. در طول نمایش، او نه تنها بر روند داستان و شخصیتها کنترل دارد، بلکه حتی هدایت غیرمستقیم مخاطبان را نیز بر عهده میگیرد. این امر بهویژه در لحظاتی نمایان میشود که ریچارد با خنده اعلام میکند که "حاکمی دموکراتیک" است. اما همانطور که مشخص میشود، این ادعای او چیزی جز دادن یک توهم اراده آزاد در یک نظام تمامیتخواه نیست. در واقع مخاطبان و شخصیتها تنها پیرو یک متن از پیش نوشتهشده هستند و هیچ عاملیتی در انتخابهای خود ندارند. این زمینه، بازتابی از دیدگاه شکسپیر درباره شخصیت ریچارد سوم به عنوان شخصیتی است که اطرافیان خود را فریب میدهد و از آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکند.
کمدی سیاه: تضاد میان شر و خنده
یکی از جنبههای موفق این نمایش، بهرهگیری از کمدی سیاه است. ریچارد سوم، شخصیتی که در روح نمایشنامه ویلیام شکسپیر به عنوان فردی شرور و خبیث شناخته میشود، در این اجرا به عنوان فردی تنبل، بدلباس و حتی بسیار بامزه تصویر گردیده است. این کمدی سیاه، به نوعی تضاد میان واقعیت خبیث و ظاهری مضحک از شرارت را به تصویر میکشد. اجرای ریچارد در خانهی هنرمندان با جایگزینی موقعیتهای مختلف در یک تراژدی شکسپیر با المانهای عمدتا کمیک مثل یک خرس عروسکی و یا نمایش دادن ریچارد به عنوان موجودی تنبل و بدلباس واقعیت خبیث او را با ابزوردیته و طنز جایگزین میکند. ریچارد در این نمایش، با امور جدی مثل فیلم گرفتن از خیانت همسرش با باکینگهام، به شوخی برخورد میکند، سو استفاده از دیگران برایش عادی و روزمره است و این موضوع باعث میشود تا در عین حال که زمینههای کلی داستان مثل قدرت، خیانت و فساد روح برای مخاطب روشن میشود، مخاطب به ابزورد بودن همهی این موارد بخندد. لبخندی که همراه با تفکری تلخ به عنوان همنشین آن لبخند است.
این کمدی سیاه، همچنین به شخصیتهای دوپهلویی مانند ریچارد، مکبث و هملت اشاره دارد؛ شخصیتهایی که در کنار خباثت و قدرتطلبی، آسیبپذیریها و تردیدهایی نیز داشتهاند. ریچارد این نمایش نیز در لحظاتی که خود را به عنوان فردی زشت و محروم از محبت و توجه مادرش به تصویر میکشد، این دوپهلویی را تکمیل میکند. در صحنهی پایانی کار، وقتی که کارگردان کار، از بین تماشاگران از ریچارد میخواهد که بر روی صحنه بماند و به همه کسانی که کشته است فکر کند، این کمدی سیاه به نقطه پایانی خود رسیده و با این کار موجب میشود ریچارد و همزمان مخاطبین (با جمع کردن صحنه) به شکلی ابزورد با عواقب اعمال ریچارد روبرو شوند. مواجهای که همراه با چیزی است که نام آن را کاتارسیس فکاهی میگذارم. کاتارسیسی که موازی با واقعیت شخصیت ریچارد سوم در نمایشنامه ویلیام شکسپیر است، جایی که در شب نبرد Bosworth روح کشته شدگان مسیرشان را به سوی ریچارد پیدا میکنند و او را آزار میدهند. در لحظاتی که مخاطبان با خنده مشغول جمع کردن صحنه یا تمیز کردن کروکی جنازهها هستند، ریچارد فریاد میزد:"یک اسب، تمام پادشاهیام در برابر یک اسب."
ابتذال شر: شرارتی ساده و مکانیکی
مفهوم ابتذال شر یکی از زمینههای اصلی این نمایش است که به خوبی در شخصیت ریچارد نمود پیدا میکند. ریچارد نه به عنوان یک شخصیت عمیقاً شرور، بلکه به عنوان فردی بیاحساس و مکانیکی که صرفا در جستجوی قدرت بیشتر است، به تصویر کشیده میشود. او هیچ انگیزه یا هیجان خاصی برای رسیدن به قدرت ندارد؛ ریچارد صرفا به این دلیل به دنبال قدرت است که قدرت "در دسترس" اوست و او نیز بدون تفکر یا یک ایدولوژی عمیق، به سوی آن میرود.
استفاده از آیتمهایی مثل عینک آفتابی برای نامرئی شدن، آموزش گام به گام کشتن باکینگهام به مادرش، بازی با یک خرس عروسکی و چیزهایی از این دست است که شر او و اعمالش را موضوعی ابتدایی و ساده نشان داده و سعی بر نرمالسازی آن دارد، به مخاطب یادآوری میکند گاها شر میتواند به چه میزان به عنوان امری ”مبتذل” و “ساده” در اطراف آنها وجود داشته باشد. این حقیقت وقتی شفاف تر میشود که اعمال دهشتناک عادی و روزمره نمایش داده میشوند، وزن اخلاقیشان از آنها سلب میگردد و به عنوان بخشی از روتین هرروز برای مخاطب نمایش داده میشوند.
این رویکرد به مخاطب یادآوری میکند که شر همیشه به شکلی ”پیچیده” و “قابل شناسایی” بروز نمیکند؛ بلکه میتواند به شکلهای “ساده” و “روزمره” در اطراف ما وجود داشته باشد. این بازنمایی، در راستای همان موضوعی است که هانا آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" به آن به این صورت اشاره میکند:
" مشکل آیشمن دقیقا این بود که افراد زیادی مثل او وجود دارند، افرادی زیادی که نه منحرف هستند و نه سادیستیک، ولی آنها شدیدا و به طرز ترسناکی عادی بودند و هستند و از دیدگاه سازمانهای حقوقی و استانداردهای اخلاقی ما، این عادی بودن از همه جنایات دیگر ترسناک تر بوده است."
جمعبندی: نمایشی که مرزهای واقعیت و نمایش را محو میکند
نمایش "ریچارد سوم" در خانه هنرمندان، با استفاده از تکنیکهای پستمدرن، متاتئاتر، و کمدی سیاه، یک تجربهی متفاوت و تفکر برانگیز را برای مخاطبان خلق میکند. این نمایش نه تنها با شکستن دیوار چهارم، مخاطب را به بخشی از اجرا بدل میکند، بلکه با پرداختن به مضامینی همچون هویت، قدرت و ابتذال شر، او را به تأمل درباره مفاهیم عمیق اجتماعی و انسانی وامیدارد. این اثر با خلاقیت و نوآوری در بازنمایی ریچارد سوم، توانست یکی از نمایشهای برجسته و تأملبرانگیز تابستان 1403 در تئاتر تهران باشد.