من گشنمه،پس من هستم!!
اندراحوالاتی در تنهایی به سراغم میاید.
لحظاتی به میزان آنم،لحظاتی به موزون این...
شاید این سقوط منتهی به پرواز شد،اما اگر اتفاق نیفتاد چه؟
باید کسی باشد که دلداری ات دهد،کنارت باشد تا گرمای وجودش را حس کنی...
اما در خیالم او همانند یک ماهرخی بود،نورش گرمای لحظات تاریک تنهایی ام بود.
من در تنهایی ریشه دوانیده ام و تنها مرگ،رهایی بخش این زندگی به شمار می رود.
مرگ،انتهای همه چیز نیست بلکه سرآغاز لحظات کنونی است.
نمایش دوست داشتنی بود،اما کلیشه در متن بیداد می کرد.
۲۰دقیقه ی آغازین نمایش
... دیدن ادامه ››
بلاتکلیف بود.
موسیقی برخی لحظات را نجات داد.
برای من سیر داستانی نمایش،از هم گسیخته بود،چرا که محور دیالوگ ها حول چرخش مضامین مشخصی در گردش بود.
خسته نباشید عرض میکنم خدمت بزرگواران🙏