سه شنبه سیزدهمِ آذر ماه درکنار دوستانِ عزیزم به تماشای نمایش مَنگی نشستم .
اولین بار بود تئاتر هامون رو انقدر شلوغ میدیم!
در ابتدای شروع نمایش
... دیدن ادامه ››
تاریکی و صداهای عجیب و غریب و انتقال اون حس ترس ، برام تداعی کننده تنهایی انسان در ابتدا و انتهای سفرش به این دنیا بود.
طراحی صحنه را بسیار دوست داشتم ، استفاده از چمدان برام تداعی کننده یک مسافری بود که از سفر برگشته و چمدانش رو باز کرده تا از اتفاقات و داستان هایی که در طول سفرش باهاش مواجه بوده برامون بگه.
در ادامه با یک جوان با ظاهری بسیار داغون و ژولیده مواجه هستیم که ظاهرا در یک کشتارگاه کار میکنه و از کارش و زندگی که داره اصلا راضی نیست اما با خودش میگه بالاخره یک روز از اینجا میرم!
کشتارگاه و زندگی پر سر و صدا و ناخوشایند میتونه نماد زندگی مدرن باشه.
بازی جناب رحمانپور خوب بود و بیان خوبی داشتن،گریم خوبی هم داشتن.
بازی بازیگران فرم بسیار بسیار خوب و در جهت انتقال مفاهیم نمایش بود و من دوستش داشتم،در یک جایی از نمایش بازیگران فرم دستکش های قرمزی رو سمت تماشاگران پرتاب کردند و من حس کردم جهت انتقال حس پاشیدن خون در کشتارگاه باشه که ایده خلاقانه ای بود اما من خودم دیدم که این دستکش ها به چشم یکی از دوستان تماشاگر خورد و شاهد درد کشیدنشون بودم که برام ناخوشایند بود!
نور و نورپردازی و استفاده از سایه ها برام جالب بود.
موسیقی و طراحی لباس خیلی خوب بود.
کارگردانی کار رو دوست داشتم ، متن نمایش خوب بود اما یک جاهایی حس شعارزدگی رو بهم منتقل میکرد .
در انتها من هم موافقم راز پایان غم و جدا شدن از دنیای مدرن و روزمرگی ها رسیدن به عشقه …
خسته نباشید میگم به عوامل نمایش منگی…