نگاهی به نمایش امشب به صرف بورش وخون (پنج شنبه 27 دی 1403)
(( در این نقد داستان اسپویل میشود.))
کدام نازنین تر است؟
این نمایش به قلم (مهدی یزدانیخرم) وبه کارگردانی (صابر ابر) در (کُرباکس پردیس تئاتر و موسیقی باغ کتاب) به اجرا درآمد. نمایش برگرفته از داستانی کوتاه از (داستایفسکی) به نام (نازنین) با ترجمه (یلدا بیدختینژاد) در (نشرچشمه) است - که پیشنهاد می کنم حتما داستانش را بخوانید - دراین نمایش انگارما (تماشاگران) به یک مهمانی و با توجه به دکور نمایش که یک آشپزخانه است یقینا به خانه او دعوت شدیم . چینش سالن اجرا به گونه ای است که در چهار طرف سالن (دردو طرف فقط یک ردیف صندلی ) تماشاگران نشسته اند که در جلوی مهمانان ( تماشاگران) ردیفهای نزدیک به صحنه اجرا میزهایی برای پذیرایی قرار دارد. و صحنه اجرا که یک آشپزخانه جزیره ای در وسط سالن است وجسدی پوشیده شده که در زیر آن قرار دارد.
اما دلیل این دعوت چیست؟ او ما را به یک مهمانی در کنار جسدی که به تازگی خودکشی کرده برای خوردن سوپ بورش که اتفاقا به رنگ خون است فراخوانده که در یک مونولوگ یک ساعته بگوید با تمام محبت و دوست داشتنی که نثار عشقم (نازنین) کرده ام او خودکشی کرده است؟ یا اگر او خودکشی کرده است مقصر شما (تماشاگران و یا مهمانان) بوده اید که در زندگی ما سرک کشیده اید؟
در داستان نازنین داستایفسکی هرچند آن هم یک مونولوگ است اما شخصیت اصلی داستان در حال بازگو
... دیدن ادامه ››
کردن داستان عشق نافرجامش با صدای بلند است برای خود یا شاید تند نویسی که آن را بنویسد (داستایفسکی در مقدمه داستان اینگونه توضیح می دهد).دلیلی خلاق و زیرکانه برای مونولوگ.دردی عظیم که توان در سینه ماندن ندارد و باید بیان شود آن هم در تنهایی نه برای کسی.این تصویر را حتما در گوشه و کنار یک مراسم عزا داری دیده اید که کسی که عزیزش را از دست داده است چگونه با صدای بلند درحال مرور خاطراتش با عزیز از دست داده خود است. انگار هیچکس در اطرافش وجود ندارد. این مونولوگ در تنهایی دردمندانه تر نیست؟ اما در نمایشنامه یزدانی خرم این مونولوگ چندان دراماتیزه نشده است.یعنی به همان سوال برمی گردیم چرا مهمان به خانه اش دعوت کرده است ؟ که دردل کند؟ آن هم با مهمانان ؟ به نظرم چندان خلاقانه و دراماتیک نیست.
در جای از نمایش شخصیت مرد نمایش (صابر ابر)میگوید : (نقل به مضمون) وقتی نازنین اسلحه را روی شقیقه ام گذاشت من خودم را خیس کردم و جلوتر تاکید می کند چه کسی حاضر است چنین چیزی را به دیگران بگوید؟
هر چند چنین چیزی در داستان نازنین داستافسکی وجود ندارد اما واقعا تا آخر داستان مشخص نمی شود لزوم گفتن چنین چیز بسیار شخصی و سری از زندگی خود که در جای جای نمایش تاکید می کند که چرا در زندگی دیگران سرک می کشید ؟ برای چیست؟
در داستان یزدانی خرم زن (نازنین) خیانت کار است که معصومیت و از طرفی له شدن در دنیای مردانه زیر سوال می رود. اما در داستان نازنین داستایفسکی نازنین نه تنها خیانت کار نیست بلکه مرد با چشم خود می بیند که نازنین چگونه همقطارش را که قصد سو استفاده داشته، توهین و تحقیر می کند تا جایی که مرد از نیش ها و تحقیر کردان های نازنین خود را کوچک و بی مقدار احساس می کند و عقب می کشد.
یعنی نازنین با تمام آن سختی ها و مشقت ها اقتصادی و روحی روانی در دنیای مردانه اهل خیانت نیست. حال یک سوال : کدام نازنین تر است . نازنین داستایفسکی یا نازنین یزدانی خرم؟
در داستان داستایفسکی تمام شخصیت های مردی که نازنین با آنها حشر و نشر دارد نظامی هستند که دنیای مردانه را مردانه تر و خشن تر می کند.برای همین است در این دنیای بشدت مردانه و بیمارگونه، زن حرفی برای گفتن و زنانگی کردن ندارد. ای کاش با توجه به حرف نزدن و شاید لال بودن زن (خانم نقوی )مانور بیشتری داده می شد.
و از طرفی در نمایشنامه به قلم مهدی یزدانی خرم در واقع آن خودگویی یا حدیث نفس به یک تکگویی نمایشی تبدیل شده است. لذا در داستان داستایفسکی آن حس تنهایی و استیصالِ تنفس دردنیای مردسالارانه زن گریز که در نهایت زن را به جنون و خودکشی کشانده است درنمایشنامه یزدانی خرم بیشتر به یک دردل ساده بدل شده است که به نظرم این کارگردانی و بازی زیبای صابر ابر است که آن را تا حدود بسیار زیادی از این ورطه نجات می دهد.به عبارتی صابر ابر از یک نوشته ضعیف کاری بسیار قوی _با تمام ضعف هایش – ارائه داده است.
در نمایشنامه (امشب بصرف بورش و خون) با تغییرات صورت گرفته توسط یزدانی خرم تا حدود بسیار زیادی آن فضا و اتمسفر خلق شده در داستان داستایفسکی را از دست داده است و به همان گفته نمایش اشاره می کنم که مثل نازنین دیگر خونی در کالبد نمایشنامه نمانده است اما در بازیگری و کارگردانیست که آن متن بی جان بی خون و بی رمق سراپا نگه داشته شده است.
یکی از مهمترین موارد که در این نمایش می توان به آن اشاره کرد جلوه های صوتی استفاده شده در نمایش است که بسیار خلاقانه و به جا در طول نمایش بکار گرفته شد. که به فراخور فضا و اتمسفردر نمایش ترس، دلهره ، توجه و تاکید و از همه مهمتر تنهایی گرفتار آمده شخصیت اصلی داستان را طنین انداز(اکو) می کند .انکار کسی در غار تنهایی خود گرفتار آمده است و مهمانان دعوت شده چون سنگ و دیوار درک و دریافتی نداشته و آن را بر می گردانند . استفاده ای درخور و کاملا دراماتیزه و در خدمت داستان که در کمتر نمایشی قابل مشاهده است.به جرات می توانم بگویم که اگر آن جلوهای صوتی از نمایش حذف شود مطمئنا کاری بی جان و ضعیف یا حداقل به قوت و قدرت این نمایش ارائه نمی شد که حتما فاصله زیادی با این نمایش داشت.
نکته دیگر شکستن دیوار چهارم و ارتباط بازیگر با تماشاگر است. که بسیار به جا و دراماتیک است چون تماشاگران در واقع مهمانان او هستند و این وجه درام باعث می شود مانند بسیاری از نمایش ها به هیچ عنوان این ارتباط یعنی ارتباط صحنه با تماشاگر آزار دهنده نباشد.
صابر ابر در نمایش بسیار جذاب تر و هوشمندانه تر از سینما بازی می کند.
من از نمایش بسیار لذت بردم .دست مریزاد.