یک مصیبت و هزار مصیبت
جواد می گوید: گور باباش، ولش کن....چیزی که فت و فراوونه دختره پسر،اونم واسه تو که...
سرم درد می کند.لیوان آبی سر می کشم و چشم غره می روم به جواد که حالا نشسته است روبه رویم و برایم مثنوی صد من یک غاز بلغور می کند.
می گویم: حالا که رسید به ما شد اخ؟!
جواد می گوید:ای بابا، زن نداشتن یک مصیبته و زن داشتن هزار مصیبت. به قول معروف، وقتی زن نداری، فقط زن نداری.اما وقتی زن داری، فقط زن داری!! و قهقهه ای ول می کند که در هارمونی با انحنای ظریف شکم برآمده اش، به نوسان می افتد.
می گوید: سلام.و موج لطیف صدایش پخش می
... دیدن ادامه ››
شود توی اتاق.
قند توی دلم آب می شود.پس هنوز امیدی است.دستپاچه می شوم. رویم را از مانیتور بر می گردانم و هنوز نیم خیز نشده ام که متوجه می شوم نگاهش به سمت جواد است.جواد بلند می شود.ژست روشنفکرانه اش را بر می دارد و "سلام ،احوال شما" گویان به همراه او از اتاق خارج می شود. بوی عطرش، بینی ام را می سوزاند.تنم داغ می شود،دستم بی جهت شروع می کند به لرزیدن و نمی دانم چرا هر لحظه احساس می کنم می خواهم عُق بزنم...
از: خودنوشته - یادداشتهای قدیم