بهحمد و قوهی داروین، تئاتر دیدن ما در قشنگِ شهرِ رشت هم آنلاک شد: سوت، دست، هورا!
اولین چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که «تئاترشهر» رشت، تو هیچ پارکی نیس، دورش از دستفروش و حصار و انواع بنرهای مناسبتی و... خبری نیس و یه سالن هم بیشتر نداره، سالنی که فضای داخلیش شباهت خاصی به سالن اصلی تئاتر شهر تهران داره، ولی در ابعاد کوچکتر.
جا پارکْ فراوون، نمنم بارونْ به راه، هوا تمیز و دلچسب، عیش و عشرت در بر... و در نتیجه بهقول شاعر، من از این دنیا چی میخوام؟!؟
سالن انتظار پر بود از کودکان و خانوادههایی که در نگاه اول بهت حس رفتن به سینما رو میدادن (برگهی نمایش رو چک کردم و متوجه شدم در اون چیزی درمورد محدودیت سنی نوشته نشده)؛ اما اما اما شما بگو از صندلیهای سالن صدا در اومد، از این تماشاگران فهیم خیر، اونم در یه اجرا با متنی کاملاً بزرگسالانه، دارای مفاهیمی سنگین و البته زمانی طولانی (با احتساب تأخیر، حدود ۲ ساعت). پدیدهی
... دیدن ادامه ››
غریبی بود!
متن، متن به شدت خوبیه و تا جایی که متوجه شدم، وفادار به نمایشنامهی اصلی. اگرچه تئاتر کلاسیک، فیوریت من نیس، اما ترکیب سیاست و مفاهیمی چون عدالت، قضاوت و آزادی با نوعی طنزِ فاقد لودگی، همیشه جذاب و بهیادماندنی بوده و این اجرا هم تونسته بود کار رو به خوبی در بیاره. تو پرانتز بگم که عداوت دیرینهی من با چپجماعت بر لذت بردنم ازین نمایش تأثیری نداشت و زندهباد چیزی که اینگونه هنرمندانه منو به تفکر وامیداره و در ذهنم جا خوش میکنه.
من از دکور و میزانسن، تا حد زیادی راضی بودم؛ اگرچه عمق صحنه خیلی زیاد بود و بهنظر من اگه میزانسن کمی جلوتر در نظر گرفته میشد، فضای دلچسبتر و مناسبتری رو رقم میزد؛ و البته فکر میکنم که ممکنه همین دلیل (و البته پایین بودن صدای برخی بازیگران در بعضی صحنهها و بلند بودن موسیقی در حین ادای دیالوگها)، شنیدن صدا در قسمتهایی از اجرا رو برای ردیفهای ۳-۴ بهبعد مشکل کنه. بعد از پردهی اول هم پردهها کشیده و میزانسن تا حد زیادی عوض شد که متأسفانه این روند، بیش از اندازه طول کشید.
طراحی لباسها خیلی باسلیقه، متناسب و مشخصاً با صرف هزینهی قابل توجهی انجام گرفته بود و درنتیجه در انتقال حس اون برهه از زمان و مکان، کاملاً موفقیتآمیز عمل کرد.
اجرا، نورپردازی خاصی نداشت، نیازی هم نبود البته. در صحنهی پایانی اما از نور، استفادههای کاربردی خوبی شد. کلاً چند دقیقهی آخر (و دو پایانبندی متفاوت)، اجرا رو برای من چند لِول بالاتر برد (البته قبلش نور صحنه کاملاً رفته بود و برخی تماشاگران به هوای تموم شدن اجرا دست زدن و منم داشتم همرنگ جماعت میشدم که خوب شد صبر پیشه کردم. بهنظرم کاش طوری بشه که مشخص بشه اجرا هنوز تموم نشده).
ایدهی دادن روزنامه در حین نشستن مخاطبان و قبل از شروع کار، که درواقع بهگونهای تراکت معرفی نمایش بود، توسط دو پسربچهی نازنین با لباس مرسوم پسربچههای روزنامهفروش اون زمان و آواهای «روزنامه، روزنامه میخواید خانم/آقا» هم عالی بود و این برگهی قشنگِ A2 رفت تو کشوی یادگاریهای تئاتر من.
بازیگر نقش اصلی که سرپرست گروه «روزنهی سفید» و کارگردان اثر هم هستند (آقای توشه) بسیار مسلط، باورپذیر و دوستداشتنی ایفای نقش میکردن. بازی بقیهی بازیگران هم عموماً در سطحی خوب و بهشکلی یکدست بود و چند تا تپق بازیگر خانم هم با توجه به اجرای اول، قابل چشمپوشیه. ولی من بهشخصه عاشششق بامزگی آقای پاسبان شدم که جدای از طنز اصلی داستان، و بدون هیچگونه لودگی، چاشنی دیگهای از طنز هم به کار بخشیده بودن و چشم من همواره به دنبال حرکات و میمیک صورت ایشون بود. درکل انتخاب بازیگران (چه از نظر ظاهری چه نوع بازی مختص هر شخص) و البته بازی گرفتن از اونها رو نشونهای از تجربه و تسلط کارگردان اثر دیدم و لذت بردم.
با سپاس فراوان از گروه و عوامل اجرا و ممنون از لحظات خوبی که برای من رقم زدن، در آخر دوست دارم چند نظر کوتاه انتقادی دوستانه هم بدم که قطعاً چیزی از زحمات و ارزش شما عزیزان که با شرایط کنونی (که تا بوده همین بوده)، هنوز هم دغدغهی تئاتر رو دارید و برای یک اجرا انقد زحمت میکشید و برای مخاطبتون ارزش قائلید کم نمیکنه:
-من در ردیف ۱، تقریباً سمت راست نشسته بودم و دری بهطور کامل در سمت چپ صحنه باز بود که به دلیل روشن بودن چراغهاش (در حالی که صحنهی نخست با حضور بازپرس تاریک بود)، گرم کردن بقیهی بازیگران قبل از ورود به سن رو چنان واضح و جامع میدیدم که اولش فک کردم قسمتی از اجراس و بعد فهمیدم که اینطور نبوده.
-گاهاً بین صداهای ضبط شده و اکتها ناهماهنگی وجود داشت. مثلاً در صحنهای همه فریز شدن و به تلفن نگاه کردن و چند ثانیه بعد تازه تلفن زنگ خورد. یا پاسبان با سینی چای وارد اتاق شدن و تازه بعد از گذاشتن سینی روی میز، صدای در زدن اومد. گاهی هم موسیقی پلی میشد و انگار که متعلق به اونجا نباشه، وسطش ناغافل قطع میشد.
-زمان بسیار طولانی برای تغییر دکور بین دو پردهی اول و دوم، ما رو از کار جدا و در سالن، همهمه ایجاد کرد. کاش یه ترفندی برای افزایش بخشیدن به سرعت این روند وجود داشت؛ مثلاً از تعداد افراد بیشتری استفاده بشه یا از یک سری جزئیات، مثل عوض کردن جای عکس موسیلینی صرفنظر بشه.
-پاسبان در ابتدای اجرا یک سبیل بامزه داشتن که در ادامه، یهو بیسبیل شدن. حالا نمیدونم سبیلشون ناخواسته افتاد یا خودشون برداشتن.
-امان امان امان از خانم عکاس! از همون ابتدا اومدن ردیف ۱ وسط سالن نشستن و انننقد با صدای شاترِ بلند، بلندها، بهصورت رگباری عکس گرفتن که دیگه من به چشم آواهای از پیشتعیینشدهی بکگراندِ اجرا بهشون نگاه میکردم! بعد از دقایقی هم صاف نشستن جلوی صندلی (نیمخیز) که فرضاً اگه من پشت سرشون نشسته بودم، قطعاً در ادامه، اتفاقات خوبی نمیافتاد! تازه بعدش هم طی حرکتی انتحاری از جلوی ما رد شدن و در سمت راست سالن ایستادن تا از زاویهای دیگر برن رو اعصاب و روانمون و این رفت و آمد، تا آخر اجرا ادامه داشت، اگرچه دیگه از جلوی ما نبود. من با عکاسی هیچ مشکلی ندارم، ولی آخه واقعاً و انصافاً دوربین شما مناسب سالن تئاتره؟ یا طیالارض در سالن در طول اجرا، کار درستیه؟
دم تمام عوامل اجرایی (بهجز خانم عکاس) گرم و به امید دیدار مجدد شما به زودی زود.