در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عاطفه زرگر درباره نمایش بیست و یک بار مردن در سی روز: من اولین اجرای گروه رو دیدم و متاسفانه اونقدرها که فکر می کردم و انتظا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:13:20
من اولین اجرای گروه رو دیدم و متاسفانه اونقدرها که فکر می کردم و انتظار داشتم درگیر کننده نبود. نه به این خاطر که به غلط مثلاً انتظار داشته باشیم از تماشاگر گریه یا خنده ای بگیره. بیشتر به این خاطر که اونقدر جهان این دو شخصیت و بهتره بگیم شخصیت اصلی که مهناز فشار نقشش رو داشت, شخصی و دور از تماشاگر بود که اجازه همدلی, همدردی, یا حتی احساس نزدیکی رو به تماشاگر نمی داد و در این بین, داستان بی فراز و فرودش هم بیشتر به این شکاف بین تماشاگر و اثر کمک می کرد. شاید اصلاً بگیم قصد صاحب اثر همین ایجاد فاصله بوده چرا که می بینیم مثلاً در تاریکیِ ابتدای کار قبل از ورود دو بازیگر به صحنه, پرژکتور روی تماشاگر می افته و مکث می کنه و این نشون میده که از همون اول کارگردان قصد فاصله گذاری بین تماشاگر و صحنه رو داره ولی به نظر من این نوع فاصله گذاری ها بخصوص در نمایش هایی جواب میده که اثر لحظاتی رو داشته باشه که تماشاگر شدیداً از لحاظ روحی درگیر شده باشه و حالا باید یه کات داده بشه تا غلیان احساس باعث نشه جلوی تفکرش رو بگیره... مثل اون چیزی که مثلاً در تاتر "ویران" شاهدش هستیم این روزها و نمونه ی خیلی خوبیه از فاصله گذاری های به جا که هر بار بهرام افشاری بعد از هر موقعیت دراماتیک و درگیر کننده میاد و رو در روی تماشاگر شروع می کنه مثل اخبار از زلزله آمار و ارقام اعلام می کنه, کاملاً مکانیکی و بی هیچ حسی... اما اینجا اساساً موقعیت دراماتیکی شکل نمی گیره و تماشاگر اونقدر از صحنه و بازیگر ها دور هست و اونقدر حتی دوبازیگر از هم دورند که اصلاً شکافی که از اولِ کار ایجاد می شه مدام هست و همین به درک نمایش از سوی تماشاگر و درگیری ذهنی اون لطمه زده. به نظر من نوع صحنه پردازی اگه جور دیگه ای بود حتماً می تونست به ارتباط اثر و تماشاگر کمک بیشتری بکنه؛ اگه صحنه جمع و جور تر و نزدیک تر بود به تماشاگر و اگه دو بازیگر این همه برای ارتباط با همدیگه از نظر فیزیکی دور از هم نبودن, هم تماشاگر با نزدیکی به صحنه خودش رو بیشتر بین این دو نفر می دید و حس می کرد , هم اتفاقاً تضاد موجود در کار بهتر در میومد و کارگردان می تونست نشون بده این دوتا آدم و اصلاً همه این آدمها که اینجان چطور با وجود اینکه این همه به هم نزدیکن, قادر به ارتباط با هم نیستن و این گسست و هر معنی ای که قرار بود القا بشه بهتر درک می شد... اینطوری متاسفانه بعضی از دیالوگهای خانم افشار شنیده نمی شد و این تفاوت با ستاره پسیانی خیلی هم محسوس بود... ستاره پسیانی مثل همیشه بی نقص بود روی صحنه... هم حس ش رو با صورت و بدنش منتقل می کرد, هم حتی وقتهایی که قرار بود با صدای آهسته حرف بزنه ... دیدن ادامه ›› یا حتی ناله کنه یا کنایه بزنه, صداش شنیده می شد بی اینکه بخواد سعی کنه...یا تو یه صحنه مثل یه عروسک کوکی قرار بود همونطور که پاهاش ثابته بچرخه و خودش رو آزاد کنه که با انعطاف بدنی عالی اون صحنه رو که همراه با موسیقی خوبی هم بود اجرا کرد که بهترین لحظه ی کار هم بود... اما مهناز افشار با وجود اینکه مشخص بود خیلی زحمت کشیده برای این نقش و بازی روی صحنه, هنوز از نظر بیان مشکل داشت و بعضی دیالوگهاش اون آخر بخصوص چون پشتش به طرف ما بود اصلاً شنیده نمی شد و باید حدس می زدیم یا از واکنش ستاره می فهمیدیم که چی گفته که از سینما و عادت به میکروفن میاد... همینطور صورت یخی ش که البته ضرورت نقش هم بود باعث می شد خیلی از میمیکش استفاده نکنه و همه ی تاثیر رو از طریق بیان دیالوگها بذاره که باعث می شد تماشاگر حس کنه داره به یه داستان گوش میده بیشتر نه اینکه اون رو می بینه... اون چیزی که من حس کردم این بود که متن, دیالوگها و دغدغه ی اثر کشش یک اجرای یک ساعته رو نداشت و بیشتر یه دغدغه ی شخصی بود که می تونست داستان کوتاه خوبی باشه و ارتباط خوبی هم با خوانندش برقرار کنه اما نه با تماشاگر به عنوان بیننده ی یک اثر اجرایی, این به این خاطر بود که اجرا نتونسته بود چیزی به متن اضافه کنه و اون رو از یه متن معمولی به نمایش تمام عیار از تنهایی آدمها تبدیل کنه... ایده ی درخشانِ ثابت بودن یک کاراکتر و حرکت کاراکتر دیگه روی صحنه هم فقط در حد یک ایده باقی مونده بود و نتونسته بود چیزی فراتر از اون خلق کنه شاید چون متن هم کشش این رو نداشت که ایده های بیشتری رو برای اجرا در اختیار کارگردان بذاره... بیشتر انگار یه پرفورمنس معمولی بود که لحظات خوب اش خیلی محدود بودن. برای من همیشه تاثیری که از نمایش می گیرم بعد از اجرا خیلی مهمه و اینکه بعد از چه مدت هنوز می تونم تاثیرش رو حس کنم... برای نوشتن نظرم برای این کار هم به خودم فرصت دادم شاید بعد از مدتی با یادآوری صحنه ها تاثیرش رو بهتر بتونم درک کنم اما وقتی به تاتر های یک ماه اخیری که دیدم فکر می کنم و تاثیرشون, بر خلاف این کار که فکر می کنم خیلی زود از ذهن آدم پاک می شه, نمایشی مثل ویران با همه ی بی ادعایی ش از بقیه می زنه جلو و زودتر از بقیه به ذهنم می رسه و هنوز با تاثیرش درگیرم می کنه... امیدوارم کارهای بهتری از صابر ابر در مقام کارگردان ببینم در آینده... اونقدر همیشه روی صحنه درخشان بوده که انتظار بیشتری میره ازش... چیزی بیشتر از معمولی بودن و خوب بودن.
مرسی نقدت خیلــی خوب بود عاطفه جان... :).. و میبینم که تواَم همچنان ویروونه "ویران" هستی;).. مقایسه ی خوب و جالبی بود. منم با اینکه هنوز ندیدم این اجرا رو فکر میکنم که این دو کار از لحاظ قدرت معنا تاثیرگذاری و درگیرکنندگیِ ذهنی اصلاً قابل قیاس با هم نیستن. همکارم که این اجرا رو دیده بود میگفت خوشم نَیمد و چنگی به دل نمیزد. منم "ویران" رو بهش معرفی کردم بره ببینه تا تمام وجودش چنگ و چنگولی بشه.;)
۱۲ اسفند ۱۳۹۱
مرررسی رعنا جانم لطف داری:*:*:* ممنون از خودت که خوندی...
وااای می بینی اصلا ول نمی کنه این ویران که! میای درباره یه تاتر دیگه نظر بدی می بینی وسط حرف زدن درباره ویرانی!!:)) واقعاً از نظر درگیری و یا حتی حرف تازه برای گفتن و فرم خلاق ویران هنوز جلوتره:) چه کار خوبی کردی رعنا جان... می بینم که هی داره به جمع آدمای ویران دیده و ویران شده اضافه می شه:)) کیپ گووینگ:)
۱۳ اسفند ۱۳۹۱
یُر وِلکام دیِر عاطفه.;* دقیقاً. ازیادِ جمعیت تیوالیستهای ویرانیست.;) کیپ گوئینگ یو تو دِر.
۱۳ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید