زندگی...
زندگی همچون کلافیست یک پیر مرد میبافد...
زندگی همچون فرشی است که یک بافنده بر روی حصیر میبافد
زندگی همچون دستان پبنه بسته و چروک پدریست که بی محلی میبیند و عشق میورزد
راه دور چرا؟...
زندگی اینجاست، جایی که من هر روز به انتظار یک غریبه آشنا چسم باز میکنم اما...
و در آخر در همین انتظار برای همیشه خاموش خواهم شد...
از: خود