تمام ابرها شبیه تو اَند.
خطوط نامنظم روی کاشی...
دقت کردهای؟
وقتی بهشان خیره میشوم
چقدر...
چقدر شبیه تو میشوند.
به گمانم پشت پلکم هم
تورا تصویر کردهاند
که چشمانم را میبندم
میخوابم
حتی پلک میزنم
تو را میبینم.
تو کجای زندگی منی؟
که همهجا میبینمت و
هیچجای آن نیستی
تا دستانت
چشمهایت
لبهایت
این سکوت محض را
بشکند.