هی تو
تویی که من، معنایی جز او برایت ندارد
همانی که صرف و بلع می کنی تمام افعال روزهای مهربانیمان را
برای همراهیِ خوانِ خوانندگانِ نیشتر تراشِ ساکن مرگ.
پچ پچ های خودت را پشت سرم باور نکن
آهسته تر به سخره بگیر
فالشی های ریتم این قلب خسته از رقص با ساز ناکوک بهانه گیرت را
هنوز آنقدرها که دوست داری از روزهایت دور نیستم.
هیچ می دانی به آلبوم نفس های زندگیت که نگاه کنی
شمار هم آوایی هایمان را تاب نمی آوری؟
با این حال شنیده ام
از خاطرت رفته روزهای همسفریمان،
می توانی راز این معجزه را
بر من هم فاش کنی؟