به سان ماده گربه ای که چنگ می زند، به تاریکی، به شب، چه نافاتحانه نبرد می کند زنی ایستاده در میان باد...
گیسوان تو را اگر که باد شانه زد، چه طعنه به شانه؟ چه طعنه به دست های مرتعش پیرمرد ِ ریش تراش ِ ده؟
گره به گره ، بافته بافته پریشانی توست میان اینهمه سرگردانی ِ صداها و خط ها و دست ها...چنگال تو نه به گرگ ها و شیرها، که فرو رفته در صورتکی است که ایستاده، اینجا، درست در مقابلت...
_ناتمام_
از: خود