دیدن "دربند" برایم شانسی بود ، میان اینهمه شلوغی و در بَند بودنم . الان که رسیده ام ، آنقدر سردم شده بود که دومین چایی را ریخته ام تا شاید از سرمای فیلم کاسته شود . وقتی نازنین داشت از پله های آن ساختمان بدون پنجره پائین می آمد ، جایی که فهمید دیگر سحر آدمی نبوده که در فیلم سعی می کرد نشان دهد ، یاد فیلم نفس عمیق افتادم . دوربین یکی یکی پله ها را پائین می آمد ، انگار که حالش بد باشد ، سرش گیج می رود ، می خواهد بیفتد . جایی از نفس عمیق که با ماشین افتادند توی آب . نفسم مثل آن لحظه به شماره افتاده بود . انگار نازنین داشت جان می داد . صحنه بعدی که خیلی عالی بود زمانی که پسر توی ماشین پیچید . واقعاً این دو سکانس را دوست داشتم .
خوشحالم که این فیلم برای اسکار نرفت . چون آنقدر بی دلیل اتفاقها می افتاد و منطق قوی نداشت که من آخرش گفتم حقتونه . به دو دختر فیلم . زیاده خواهی باعث اشتباه آدمی می شود وقتی زیاده خواهی در مسیر درست نباشد غیر از این اتفاقی نمی افتد . چرا باید سحر این همه پول بخواهد ؟ مگر سرکار نمی رفت ؟ چطور نازنین رتبه پانزده پزشکی است اما گول ظاهر آدمها را می خورد ؟ یا چه می دانم این همه ساده است که نفهمد پاسپورت را بردارد نه قفل در را عوض کند و هزاران سوال که نشان می دهد فیلم پر از بی منطقی است .
جایی توی فیلم در مغازه عطر فروشی تأکید به اسم فیلم دارد ، آنهم اضافه بود . ما آنقدر خنگ نبودیم که نفهمیم اسم فیلم چیست !