در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سیاوش حیدری درباره نمایش سالگشتگی: ترجمه ی یادداشت امیر رضا کوهستانی در باره ی سالگشتگی. (از سایت گروه تئ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:50:47
ترجمه ی یادداشت امیر رضا کوهستانی در باره ی سالگشتگی. (از سایت گروه تئاتر مهر. با تشکر فراوان از آقای بیگ محمدی)


تو سن بیست و دو سالگی، من عاشق متالیکا بودم و دختری که تا اون وقت ندیده بودمش. سی دی آهنگ های متالیکا همیشه درحال پخش شدن بود. بی هیچ دلیل خاصی، وقت و بی وقت، موقع نوشتن، شب و روز می شد صدای جیمز هدفیلد (خواننده ی گروه ) رو از اتاقم بشنوی. حتی روزی که اون دختر اومد در اتاقم تا برای همیشه با من بهم بزنه ،سی دی داشت پخش می شد. یکی دو ساعتی با هم از همون حرفایی زدیم که دخترا و پسرا تو اون سن موقع به هم زدن با هم می زنن. همون حرفایی که دختر و پسر رقص روی لیوان ها می زدند
با وجود اینکه صداشو نمی شنیدم و اون در حواب سوالایی که ازش می پرسیدم مدام می گفت: " چی؟ چی؟ " ولی از جام تکون نخوردم که برم صدای موزیک رو کم کنم. نمی تونستم...حرفاش لهم کرده بود و دیگه نمی تونستم بلند شم
بعد ها با الهام از این قضیه نمایش نامه های زیادی نوشتم. داستان افرادی که توانایی کافی رو برای بلند شدن ندارند. اما رقص روی لیوان ها شاید ... دیدن ادامه ›› اولین و شخصی ترینشون بود. حرفا و کارای زیادی توی رقص روی لیوان ها آورده شد. آخرین لحظه ی دختر و پسر، موزیک متالیکا و دو نفر که نمی تونن از صندلی هاشون بلند شدن. راستشو بخوای، فکرشو نمی کردم این قصه ی شخصی تو شیراز موفق واقع بشه و تو بیشتر از بیست شهر دنیا به اجرا دربیاد
اما داستان بهم زدن ما که در رقص روی لیوان ها نقل شد موفقیتی فراتر از تصور داشت
امروز، من حتی اگه ده تا نمایشنامه هم اجرا کنم، باز افراد زیادی ازم می خوان چیزی شبیه این نمایشنامه بنویسم. اما نمی خوام.دقیقن نمیدونم چرا. شاید خجالت می کشم که با عمومی کردن زندگیم پول دربیارم. یا شاید بعد از سه ماه تمرین بسیت و چهار ساعته تو خونم، بازیگرا از آخرین اجرا دیگه هم دیگه رو ندیدن. حتی اگه دلمون هم برای هم تنگ بشه هیچ کدوم از ما تو یه شهر زندگی نمی کنیم. ما چهار تا بودیم، که حالا توی چهار شهر مختلف تو سه کشور مختلف زندگی می کنیم. من حتی یه کم از رقص روی لیوان ها می ترسم. اولین بار با این نمایش انگشت نما شدم. باهاش پول درآوردم اما اثرش مثل بمبی بود که گروهمون رو برای همیشه از هم پاشید. واسه همینه که دوستش ندارم
هروقت مردم راجع به این تئاتر حرف می زنن، من می خوام بحث رو عوض کنم. تأکید دارم صحنه های کارهای دیگه ام با صحنه های بقیه کارهام مشابهت هایی داشته باشه. از در میان ابرها تا ایوانف، در تمامشون یک ایده رو مطرح کردم؛ تمام نمایشنامه هام درباره ی اشخاصی هست که دیگه نمی تونن بلند شن. مثل روزی که وقتی اون دختر ترکم کرد نتونستم کاری کنم
چند هفته پیش داشتم اتاقمو تمیز می کردم که بروشور " کونستن فستیوال دیزارت " رو با یه کارت ویزیت توش پیدا کردم. روی کارت اسم من بود با یه شماره تلفن که کد +32 داشت.
فلاش بک به سال 2004، نمایش رقص روی لیوان ها با استقبال بی نظیر مخاطبان رو به رو شده بود. بلیط های اجرا پیش فروش شده بود و یک عالم آدم تو لیست انتظار بودند. عباس کیارستمی هم اونجا بود. یه قرار ملاقات باهام گذاشت و گفت که می خواد بر اساس این نمایشنامه یک فیلم بسازه. من باید تا پایان جشنواره می موندم که چند تا اجرای دیگه هم ببینم. فرداش یا روز آخر اجرامون، جشنواره از طریق رسپشن هتل به من یه تلفن همراه با سیم کارد بلژیکی و چند تا کارت ویزیت داد که اسم و شماره تلفن جدیدم روش بود
برگردیم به 2013، به کارت ویزیت نگاه کردم و شماره رو گرفتم. بعد از چند تا بوق، یه مرد جوونی جواب داد. به انگلیسی بهش سلام دادم و اونم جواب منو به انگلیسی داد اما لهجه اش خارجی بود. ازش به فارسی پرسیدم " می خوام با امیررضا کوهستانی صحبت کنم " اونم جواب داد: " خودم هستم". بعد من گفتم: " می خواستم مجوز بازنویسی رقص روی لیوان ها رو ازتون بگیرم. "
امیدوارم ترجمه اش حمل بر بی ادبی از جانب من نباشه. می دونم کاربرای عزیز انگلیسیشون از من بهتره. اما به خاحط اهمیت این یادداشت زیبا حیفم اومد چند نفری شاید به دلیل کم حوصلگی یا سختی در خواندن انگلیسی، این یادداشت کارگردان رو از دست بدن. مطموئنم دوستان ترجمه های بهتر از این انجام می دن. که اگر انجام بدن بسیار هم خوشحال می شم.

مطمئنن بعد از خوندن این یادداشت حالی غریبی پیدا کردید...
۰۲ دی ۱۳۹۲
اتفاقاً ترجمه خوبی هم بود جناب حیدری, ممنون
۰۴ دی ۱۳۹۲
خواهش می کنم. مرسی از شما که خوندید
۰۴ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید