نقّاشیام
به روحِ آب قسم خوردم
که وقتی با تو هستم
پیاده راه روم
و صدایم، طعمِ نعنا داشته باشد.
ماه را توی بشقابت بگذارم.
با لیمو، زمختیِ دستانم را بگیرم
در عطر گل بخوابانم
و حاشیههای آزاردهندهام را گلدوزی کنم.
تازه داشتم روی قلبت کار میکردم
تا نقاشیام زیباتر شود
قاصدکی، وسطِ نقاشیام نشست.
ناهید حکیمی –کتاب چنگ شکسته