هملت : شگفتا چه الاغی هستم من! واقعا که سخت ستودنی است، که من، پسر یک پدر گرامی کشته شده، پیش رانده به سوی کین ستانی خویش به وسیله ی حس دادگری طبیعی، باید مانند یک روسپی، عقده دل خود را با واژه ها برون ریزم، و به نفرین کردن فرو افتم، درست مانند یک زن شلخته، یک کلفت بد دهان! تفو بر این وضع باد.........