صدای به هم خوردن تکه های قلب شکسته ات را بارها وقتی در خیابان از کنارم رَد می شدی شنیدم، و چشمان منتظرَت را هم دیدم.
تو چگونه تاب می آوری نبوئیدن پاره تنی را ؟ چه بدون قیل و قال مصلحت را میپذیری، و تو چه بی ادعا رنج میبری...
چه خوب نقش بازی میکنی وقتی بهترینه دور را برای بهترینت میخواهی، چقدر محکم او را مطمئن میسازی و راهی میکنی، و بعد....
و بعد چقدر غریبی در زادگاهت ...
و کسی جز تو نمیتواند این غربت را زندگی کند...
برای پدرِ خسرو