بازی های تاثیرگذار و روایتگری همراه کننده هر سه زن، محسور کننده و شاید بتوان گفت بی نقص، و در این بین روایتگری عشق بی انتهای ستاره اسکندری که چقدر عمیق تا پای مرگ بر آن پافشاری می کند و بیش از هر چیز دوباره مرا به یاد بازی ایشان در "عشقه" رحمانیان انداخت
در برداشت از اجرا، خانم نجاتی و جناب رحمتی و مفصل تر از همه نوشته آقای طاهایی برای هر مخاطبی واکاوی جامع روایت این سه زن بود، لذا به بخش دیگر و سوالات و چالش ها اشاره می کنم: اساسا چرا این سه زن؟ بدون توجه به شخصیت های واقعی در پس این این روایت ها، نمایش را بر اساس آنچه دیدم بازنگری می کنم چرا که اگر بنا بود غیر این باشد، از نام های متفاوت استفاده نمی شد. به طور اجمالی الهام کردا، زنی از نسل دیروز از جنس مادرانه و همسرانه یک زن ایرانی همساز با سنت های نسل خود، ستاره اسکندری از نسل دیگر، هیجان زده، بی فکر، احساساتی و با اشاره به آن کفش های قرمز و فوت و فن و آرایشگری، به هر حال تجلی گر یک دختر فریب خورده عاشق با روابطی ناشایست اگر نخواهیم از لفظ پتیاره، زن صیغه ای و هر اصطلاح منفور در جامعه ای استفاده کنیم. و در آخر سارا بهرامی دختری سرکش و با استعداد که با همه قدرت، نهایت او نیز با شکست عشقی و یاس به زندگی پایان می دهد.
هم هوایی این سه زن شکست خورده که هر یک به دلیلی، انتخاب شده یا تقدیر، در فضای آشپزخانه تاکید بر عرصه زنانگی است؟ آشپرخانه؟ در کل انتخاب این سه شخصیت و این مکان برایم تلخ بود...جذابیت نمایش، تاثیر گذاری آن، بازی های خوب، نورپردازی و فضاسازی مناسب، همه مشوق بود این نمایش را دوست داشته باشم، اما، بر خلاف نوشتار خانم ماهیان، کاملا در جایگاه قضاوت قرار گرفتم، خصوصا در مورد خانم اسکندری.به هر حال بشقاب خالی زنان جوان و تمایز آن با مادرانه سنتی زن ایرانی، صحنه ای تراژیک و سوال برانگیز برایم باقی گذاشت.چرا این سه زن؟!