دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز «نای جان» برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی ست.
دردهای من اگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
دردمردم
... دیدن ادامه ››
زمانه است!
مردمی که چین پوستینشان ،
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند.
من ولی تمام استخوان بودنم ،
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند.
.
.
.
.
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه مرا درد گفته است درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست . درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
«قیصر امین پور - آینه های ناگهان»