ای شعر ، ای طلسم سیاهی که سرنوشت
عمر مرا به رشته جادویی تو بست
گفتم تو را رها کنم و زندگی کنم
اما چه توبه ها که درین آرزو شکست
گویی مرا برای تو زادند و آسمان
دیگر ترا نخواست که از من جدا کند
دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم
گوش گران به ناله من آشنا کند
سوگند
... دیدن ادامه ››
من به ترک تو بشکست بارها
اما طلسم طالع من ناشکسته ماند
ای شعر، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم!
پای من ای دریغ به پای تو بسته ماند
.
.
.
تنها تویی که در خم این راه پر هراس
خواهم ترا به ناله خویش آشنا کنم
دیگر تو آن طلسم نه ای ، سایه منی
آخر چگونه سایه خود را رها کنم ؟
« نادر نادرپور - شعر انگور »