در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | گروه تاترموج درباره نمایش نویسنده مرده است: دروغ های نویسنده برای بقا تاملی بر نمایش نویسنده مرده است علیرضا نرا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:00:06
دروغ های نویسنده برای بقا
تاملی بر نمایش نویسنده مرده است
علیرضا نراقی

 

همه چیز خیلی ساده شروع می شود.دو نفر مشغول حرف زدند، یکی مرده و دیگری در آغاز زنده شدن است. یکی نویسنده پس از نگارش و دیگری کارگردان و بازیگر در آغاز کار خود. بله نویسنده همواره پس از اتمام کارش، خاصه وقتی نوشته اش نمایشنامه یا فیلمنامه باشد مرده فرض می شود. این تازه جدای از تئوری معروف "مرگ مؤلف" است که خالق را از اثرش جدا می کند و در همه فهمها و معانی پس از نگارش، او را ساکت می خواهد. متن نمایشی همواره در اذهان و سلیقه ... دیدن ادامه ›› دیگران دوباره نویسی میشود، در اجرا و کارگردانی جزئی از کلیتی میشود که کار کارگردان است، حتی دیگر مؤلف نویسنده نیست،بازیگران و کارگردان است. در تئاتر و سینمای معاصر نویسنده بیشتر از همیشه غریب و تنهاست، بیشتر از همیشه مرده است.

نویسنده ای که به دنبال بازیگری در متن خود است، یعنی برای ماندن در متنش تلاش می¬کند، او می خواهد جزئی از زندگی آینده اثرش باشد، می¬خواهد در جهان پس از مرگ خود، زنده باشد! بازی و بازیگری خود نوعی مرگ است. شروع ترک کردن واقعیت و زنده شدن در کس یا چیز دیگر، با قواعد و هنجارهای جهانی دیگر. بازی تلاشی است برای بقا از سوی انسان واقعی و میرنده. می¬بینید آن شروع ساده¬ی گفت و گوی نویسنده و کارگردان به چه تضاد پیچیده و دیرینی بر می گردد. عشق هم که در لابلای گفت و گوی زن و مرد همچون یک نقاب حضور دارد نوعی مرگ است. عشق در خیال جوانه می زند و برای زنده شدن و پیش رفتن چارهای جز کشتن عشق خیالی ندارد.

نمایش "نویسنده مرده است" شروع ساده ای دارد. نویسنده برای بازی در نقش اول فیلمنامه خود ابراز تمایل میکند. پس از رد این پیشنهاد توسط کارگردان، او برای اثبات توانمندی خود در بازیگری نقش کسی که به زن عشق می ورزد و به همین دلیل در حال جدا شدن از همسرش است، را بازی می کند. پس از اینکه مرد بازی بودن رفتارش را افشا میکند، زن در مقابل و به تلافیِ ضربه ای که از مرد می خورد، خود شروع به نقش بازی کردن میکند و این سیر همینطور ادامه پیدا می کند، آنقدر که در انتها بازی با واقعیت چنان در میآمیزد، که تشخیص یکی از دیگری ناممکن می گردد. نمیتوان میان بازی و واقعیت دقیقاً تمایز ایجاد کرد. نکته در همین است که وقتی بازی شروع می شود دیگر امکان بازگشت به شرایط اولیه و پیش از آن وجود نخواهد داشت. همواره یک لحظه، یک رابطه را پیچیده میکند که همه تظاهرها و تلاشها برای عادی سازی، توان این را  ندارند که رابطه را به پیش از آن پیچیدگی بازگردانند. رابطه دو شخصیت "نویسنده مرده است" هم با اولین بازی و دروغ دچار چنان پیچیدگی و ابهامی میشود که همه چیز را تحت شعاع خود قرار می دهد. اصلاً این نمایش به یک اعتبار درباره لحظهای است که یک رابطه از مناسبات بدیهی، ساده و مرسوم بیرون می رود و با بازی و دروغ و پنهان کاری آگاهانه، همراه می شود. همین لحظه است که همه چیز را از ثبات ساده اولیه به یک بی ثباتی مطلق و عدم اعتماد ترمیم ناپذیر می کشاند.

 در هر دور از بازی، سطح تازهای از شخصیت و درونیات شخصیتها افشا نمیشود، بلکه اتفاقاً شخصیت آنها پنهان و مبهمتر می شود، حتی در خودِ بازی، تردید وجود دارد. آیا آنها واقعاً عشق به یکدیگر را بازی می کنند، یا عشقی که آن را بازی می کنند واقعیت دارد؟ نمایش به سمت آشکار شدن و افشاگری نمیرود، درست به عکس آن روندی که درام و داستان مرسوم در ظاهر طی میکند که از لحظه آشفتگی شروع می کند، پیچیده و پیچیدهتر می شود و در روند داستانی مدام زوایای تازهای از شخصیتها را افشا می کند، به سامانترین و متعادلترین لحظه "نویسنده مرده است" لحظه ابتدایی آن است. از سوی دیگر درامهای بزرگ و خوشساخت در انتها به یک تعادل ثانویه بر میگردند که "نویسنده مرده است" به سبب  روند خود که به سمت تداخل برگشت ناپذیرِ بازی و واقعیت میرود، هیچگاه امکان برقراری تعادلی دوباره را ندارد، نمایش در شک و جدا ناپذیریِ بازی و واقعیت تمام میشود.

تمام جذابیت و ضربه کلیدی درامِ آرش عباسی نویسنده و کارگردان کار هم در این اصل نهفته است.  لحظهها و نقطه عطفهای متن بیشتر متکی بر غافلگیری است. بدیهی است که اتکای بر غافلگیری، درام را یک بار مصرف می کند، به طوری که با لو رفتن لحظههای افشای واقعیت، دیگر نمی توان بار دیگر اثر را دید و لذت برد. اما "نویسنده مرده است" از این نقصان جسته است، چرا که با هر غافلگیری و افشایی که رخ میدهد لایهای از حقیقت پنهان میگردد، بازی رو میشود اما با شروع بازی دیگری از حقیقت دورتر میشویم. اگر در درام متکی بر غافلگیری حقیقت سرانجام در شکلی جذاب و شوکآور نمایان میشود اینجا در هر غافلگیری حقیقت بیش از پیش دست نیافتنی میگردد. از سوی دیگر بازگشت ناپذیری و عدم امکان سادهسازی رابطهای که مدام در ابهام بیشتری فرو میرود، خوانش اثر را چندگانهتر و پیچیدهتر از آن می کند که با رو شدن فرازهای غافلگیرانه دیگر از طعم و لذت تهی باشد.

"نویسنده مرده است" اجرای سادهای دارد. سنت تئاتر رئالیستی بر اصل دیده نشدن تمهیدات و تکیه بر نامرئی بودن و فروریزی فاصله عقلی و حسی مخاطب با اثر شکل می گیرد. اجرای آرش عباسی هم متکی بر همین اصول است، در حالی که متن ظرفیت بیشتری برای شیطنت و بازیگوشیهای متخیل اجرایی دارد. عباسی می توانست به سادگی با تجربهگرایی بیشتر، خاصه با توجه به سالن جدیدی که برای اجرایش انتخاب کرده(تالار شمس) متنش را در افق های تازه ای به چالش بکشد اما ترجیح داده که ساده ارتباط برقرار کند و با اجرایی روان و خوش ریتم مخاطب را در بازی شیطانی پنهان کردن حقیقت غرق کند.
شاهین نصیری و فرناز این را خواندند
دانیال اسمی، مهدی جوانی و علی عبدالرحیم این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید