در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال نمایش آبی مایل به صورتی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:26:23
امکان خرید پایان یافته
۱۶ خرداد تا ۲۳ تیر ۱۳۹۸
۲۰:۳۰ و ۲۱:۰۰  |  ۲ ساعت
بها: ۴۵,۰۰۰ و ۳۸,۰۰۰ تومان  |  جزییات
بخش اصلی: ۴۵،۰۰۰ تومان
بیرون از ظرفیت: ۳۸،۰۰۰ تومان
اگه خوب خوبش رو بخوای... خود کلمه های زن و مرد چیزی بیشتر از یه توهم نیستن. هیچ مردی صد درصد مرد نیست و هیچ زنی هم صد درصد زن نیست که اگه اینجوری بود همه مون تبدیل می شدیم به یه مشت هیولا...

- برنده جایزه ویژه هیئت داوران از سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر

- برنده جایزه بهترین بازیگر مرد سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر

- برنده جایزه بازیگر مرد برتر سال ۱۳۹۶ از جشن بازیگر

- برنده نشان مسئولیت اجتماعی از جشن کانون ملی منتقدان تئاتر

- نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از سی و ششمین جشنواره تئاتر فجر

- نامزد دو جایزه بازیگری زن برتر سال ۱۳۹۶ از جشن بازیگر


- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۶ سال خودداری نمایید.

شبکه‌های اجتماعی تماشاخانه سپند: اینستاگرام
با خرید بلیت اجراهای این تماشاخانه و ارائه‌ بلیت همان شب، از ۱۰٪ تخفیف کافه رستوران «باور» در محوطه مجموعه بهره‌مند می‌شوید.

گزارش تصویری تیوال از نمایش آبی مایل به صورتی / عکاس: پریچهر ژیان

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› نگاهی به نمایش "آبی مایل به صورتی" به کارگردانی ساناز بیان

›› نمایشنامه به عنوان یک اثر مستقل، می‌تواند حیات داشته باشد

›› میثم غنی‌زاده بازیگر «آبی مایل به صورتی» شد

›› شمس لنگرودى از «آبی مایل به صورتی» مى‌گوید

›› آبی مایل به صورتی تمدید شد

ویدیوها

مکان

تهران، خیابان کریمخان، خیابان عضدی جنوبی (آبان)، خیابان سپند (استاد جعفر شهری)، پلاک ۶۹، تماشاخانه سپند
تلفن:  ۸۶۰۳۷۸۰۷

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تئاترنسرین ریاحی‌پور: "آبی مایل به صورتی" فریاد دیگران است؛ مستند و حقیقی اما لطیف‌تر و آراسته‌تر از آن چه خود در واقعیت تجربه کرده است. نگاهی به نمایش "آبی مایل به صورتی" به کارگردانی ساناز بیان

سرویس تئاتر هنرآنلاین: متفاوت بودن آغاز مورد توجه قرار گرفتن است. متفاوت بودن رنگ پوست، شکل صورت یا بدن و پس از آن اندیشه و کلام. تفاوتی که می‌تواند شادی بیافریند یا یک عمر سختی بر صاحبش تحمیل کند. چقدر زمان می‌برد تا بشر بتواند هر موجودی که پیرامونش را به واسطه حواس خود درک می‌کند و می‌تواند رنج را تجربه کند، دوست بدارد؟ فارغ از نژاد، جنس، سلامت و معلولیت و جنون؟ چند سال باید بگذرد تا مرزهای خودساخته ما کمی‌جابه‌جا شوند تا جهان جای بهتری برای زیستن باشد؟ همین مرزهایی که انسان‌ها به واسطه آن سالیان دراز معلولان و دیوانگان را شکنجه کردند، مرزهایی که جنگ‌ها را شعله‌ور می‌کنند. چقدر آدم به خاطر این مرزها مرده‌اند؟ چقدر مردان در این جنگ‌ها به زنان آن دیگری‌ها تجاوز کرده‌اند؟ چقدر جهان به خاطر نسل‌کشی ارمنی‌ها، کشتار یهودیان، به بردگی گرفتن آفریقایی‌ها و بسیاری دیگر چیزها سرافکنده است؟ تا آن‌جا که دولت‌ها بسیاری این فجایع را انکار می‌کنند. شرم به حدی رسیده است که عنصر ناشایست دورغ و کتمان وسیله‌ای می‌شود برای پاک کردن یک جنایت. یک جایی باید این جنایت‌ها تمام شود؛ اگرچه پلیدی‌های دیگری در راهند. اما اگر این تکاندن‌های گاه‌به‌گاه نباشد، بشر نخواهد توانست حیاتش را ادامه دهد.

می‌دانیم نظام اجتماعی به واسطه همین دیگری کردن‌ها دوام آورده است، همین ارزش‌گذاری‌ها و مرزها. همان‌طور که نخستین مرزی که انسان تجربه می‌کند ... دیدن ادامه ›› پوست بدن اوست و هر چه که از این مرز خارج یا به آن داخل شود با وحشت و تابو همراه می‌شود. مثل وارد شدن چاقو به بدن، خارج شدن خون و ادرار، آب بینی و .... این مرزبندی برای محافظت از ما گسترش پیدا کرده و در بخش‌های مختلف زندگی ما نهادینه شده است. اما بعضی از این مرزها نه به دلیل منطقی، بلکه ناخوداگاه و برآمده از ساختار مغزی ما هستند و یا با تغییر سبک زندگی ما فاقد معنا شده‌اند؛ در حالی که ما هم چنان بدان‌ها پایبندیم. بله، ارزش‌ها واجب‌‌اند؛ اما زمان که می‌گذرد نیازمندی‌های ما تغییر می‌کنند و ارزش‌هامان هماهنگ با آن‌ها باید تغییر کنند. روزگار درازی ما، انسان‌ها، گرسنه و عاصی از سرما و گرما در جنگل‌ها می‌دویدیم تا حیوانی را شکار کنیم یا خود شکار حیوانی نشویم. بیماری و بلایای طبیعی زندگی‌مان را می‌گرفت. طول عمرمان کوتاه بود و نیازمند تولیدمثل بیشتر و بیشتر بودیم؛ و از آن‌جا که اجتماع انسانی به واسطه کارکردها و ضرورت‌هایش ارزش‌گذاری می‌کند، آن‌که در چنین نظامی‌ کارایی نداشت، بی‌ارزش و سزاوار توهین و محرومیت بود. همچنین، بدن ورزیده و قدرت بدنی‌ که کمک به شکار می‌کرد ارزشمند بود؛ زیرا بقا را تضمین می‌کرد و تولیدمثل اهمیت ویژه‌ای داشت؛ زیرا انسان را از انقراض نجات می‌داد. برای همین بود که نیم تنه‌هایی زنانه با شکم‌های برآمده و سینه‌های درشت ستایش می‌شد. باور بر این بود که خدا به بدن زنان حلول و آن‌ها را باردار می‌کند. پس زنان، مقدس و سزاوار ستایش بودند. بعدها با یافته‌های جدید مادر تباری به پدرسالاری تغییر شکل داد. اما اهمیت زایش تغییری نکرد. پس هر کس که ناتوان از آن بود تا سهم خود را برای تولید نسل‌های آینده و بقا ایفا کند، طرد شد. زمان گذشت؛ ولی ارزش باروری در ناخوداگاه جمعی ما باقی ماند. امروز هم هر گروه جنسی و هر شکل رابطه‌ای که به تولید مثل نینجامد، تابوست. کسی فکر نمی‌کند با این همه بحران افزایش جمعیت در جهان، فقر، کمبود غذا و ... بد نیست نگاهی دیگر به ارزش‌های‌مان کنیم. همان‌طور که بعضی ارزش‌ها تغییر کرده‌اند؛ مانند آن‌که در جامعه بدوی روابط جنسی افسار گسیخته و خیانت به خاطر کمک به بقا ضد ارزش محسوب نمی‌شد؛ اما هر دو عمل در بیشتر جوامع امروزی ناشایست است. امروز ما بقا یافته‌ایم؛ نیاز به کمی‌انسانیت داریم.

ای کاش چیزی ما را در زمان به جلو می‌برد؛ بی‌آن که پیر شویم و می‌توانستیم در آن جهان بهتر زندگی کنیم. فکر می‌کنم، هنر یکی از راهکارهای بشر است که بی‌نیاز به ابزار پیچیده در بسیاری موارد می‌تواند زمان را جلو براند و خشونت را در جهان متعادل کند.

"آبی مایل به صورتی" برای من و بسیاری دیگر وسیله‌ای برای حرکت در زمان بود؛ صندلی‌ای در یک قطار که در زمانی دیگر حرکت می‌کرد، در جهانی دیگر. "انگار این دو ساعت یک زندگی دیگر بود... پس از نمایش انگار به آدم دیگری تبدیل شدم و یا دنیا شکل دیگری شده است." بارها این جمله‌ها را از مخاطبان آن شنیدم. گرچه برای من، پژوهشگر "آبی مایل به صورتی" هم جهان جور دیگری شده است. نه پس از گذشت دو ساعت، بدون احتساب حواس پرتی‌هایم، "آبی مایل به صورتی" برای من کمی‌بیشتر طول کشیده است: مطالعات کتاب‌خانه‌ای، دیدن فیلم‌های مرتبط و مصاحبه‌ها که سخت‌ترین و دردناک‌ترین قسمت کار بودند و در نهایت دو ساعت نمایشی که خانم بیان عصاره به غایت شیرین شده همه گشت‌و گذارهای‌مان را در آن ریخته بود؛ زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند تصور کند مواجهه با میترای حقیقی چه مقدار تلخ‌تر و تکان‌دهنده‌تر از میترای "آبی مایل به صورتی" بود یا مادربزرگ حقیقی یک ترنس زن به مرد در آسانسور بیمارستان از زبان کارکنان اتاق عمل چه حرف‌هایی درباره بدن مثله شده نوه‌اش شنیده بود؛ همان‌جا که در نمایش بابا دایی می‌گوید: "شما عملش کردین یا تماشاش کردین" و تماشاچی می‌خندد. اما همین حقیقت کادوپیچ شده صیقل خورده دو ساعت فشرده مواجه با رنج را برای تماشاگر رقم زد. گاه صدای هق هق مخاطبان آن چنان در سالن اوج می‌گرفت که با خود فکر می‌کردیم ای کاش کمی‌بیشتر سکوت کرده بودیم؛ ای کاش راوی این همه رنج نبودیم. رنج مرزهایی که انسان‌ها را به خودی و دیگری تبدیل می‌کند؛ مرزهایی که آغاز خشونت‌اند.

اما تمام گروه‌هایی که در روزهای پژوهش ملاقات‌شان کرده بودیم، دیدگاه‌ها و خواسته‌هایی داشتند که وظیفه بیان‌شان را داشتیم هر چند این افکار گاه متناقض بودند و رسیدن به الگوی نمایش مناسب با آن برای کارگردان بسیار زمان برد. پس تا آن‌جا که توان و اجازه داشتیم به مسایل‌شان پرداختیم و رویکردهای متفاوت را که برآمده از شخصیت‌های گوناگون انسانیست؛ بیان کردیم و تلاش کردیم بیان کنیم تفاوت در حیات طبیعی‌ست و به جهان زیبایی می‌بخشد؛ هر چند گاهی بلایایش مانند سیل، زلزله، بیماری‌های واگیردار و ... گریبان‌گیر انسان می‌شود؛ اما تلخی حقیقی شرایطی‌ست که انسان با دیدگاه‌اش علیه انسان به وجود می‌آورد.

"آبی مایل به صورتی" با همه کاستی‌هایی که همراه هر کاری‌ست که خالقش جرئت خلق آن را دارد، آگاهانه به مفهوم مرزها می‌پردازد. آن‌جا که به جا هستند مثل وقتی کارگر جنسی‌ای که خود را روزنامه‌نگار معرفی می‌کند، نمی‌خواهد لباسش را دیگری بپوشد و گوشزد می‌کند که چطور هر روز و هر شب حوزه شخصیش به واسطه حوزه کاریش فرو می‌ریزد و آن‌جا بد است که تنها هویت جنسی مستقیم و سر راست را می‌پذیرد و شایسته حقوق انسانی می‌داند؛ زیرا در ناخودآگاه خود از شکستن مرز میان زن و مرد می‌ترسد، بی‌آن که به دلیل آن اندیشیده باشد.

حقیقت اینست؛ تراژدی وقتی اتفاق نمی‌افتد که کودکی سوری متولد می‌شود؛ یا کودکی سیاه‌پوست و یا وقتی کودکی با هویت جنسی میان طیف گسترده زن و مرد. تراژدی باورهای اجتماعی‌ست که این کودکان در آن متولد می‌شوند و این‌جاست که انسانی که با حقیقت برابری آشناست؛ اشک می‌ریزد. او می‌داند بسیاری از گروه‌های انسانی لذت عدالت را نخواهند چشید؛ زیرا جامعه انسانی به آن میزان آگاهی دست نیافته است تا انسان را بی‌دریغ دوست بدارد. ارزش‌گذاری‌ها و مرزهایی که مقابل اخلاقیات می‌ایستند، مانع پذیرفتن میترا به عنوان فرزند و خواهر شده‌اند. میتراهای دیگری به دنیا خواهند آمد و مورد تجاوز قرار خواهند گرفت، شهرزادهای دیگری به قتل خواهند رسید و بسیاری رویدادهای اسفناک دیگر رخ خواهند داد. چه کسی می‌تواند ادعا کند که مورد تجاوز قرار گرفتن، به قتل رسیدن، حبس و شکنجه شدن، فرزند مادر یا پدر خود نبودن و تولد با داغ اجتماعی (انگ اجتماعی) دردناک نیست؟ چه کسی می‌تواند در برابر خشونت افسارگسیخته انسان علیه انسان نگرید؟ "آبی مایل به صورتی" تلخ است؛ چون نمایش‌گر چهره درنده انسان است. آینه‌ای از ما در برابر ما. گاه خشونت رفته بر ما و گاه خشونت ما بر هم نوعان‌مان را بازتاب می‌دهد و به ما یادآوری می‌کند تا چه اندازه انسان می‌تواند رهایی‌بخش و مقدس باشد و تا چه میزان می‌تواند شرور و مرگ آفرین. شاید تماشاگران "آبی مایل به صورتی" بر ذبح بی‌پایان انسانیت مویه می‌کنند؛ بر فرورفتن مکرر دشنه بر بدن معصوم شهرزاد و برقاتلی که در آن لحظات از کارخانه اجتماع متولد می‌شود، پسری که می‌توانست دوست بدارد… شاید ما به حال خود و برای جامعه‌ای که ساخته‌ایم اشک می‌ریزیم.

"آبی مایل به صورتی" فریاد دیگران است؛ آن‌ها که با هویت جنسی مورد انتظار جامعه به دنیا نمی‌آیند؛ مستند و حقیقی اما لطیف‌تر و آراسته‌تر از آن چه خود در واقعیت تجربه کرده است؛ آن را بشنویم.
آناهیتا شمسی نیا این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روایت زندگی اقلیت‌های جنسی ایرانی به تئاتر رسید

تراجنسی‌ها، زیستن در میان تبعیض و رنج

23 دی 1396 18:50

در سال‏های اخیر در فضای فرهنگی ایران، شاهد آن بوده‌ایم که خودکارهای دست‌اندرکاران این حوزه با موضوعیت مصائب اقشار آسیب‌پذیر و آسیب‌دیده کمتر بیکار مانده و دست به قلمِ نگارش توصیف‌گونه شرایط زندگی این ... دیدن ادامه ›› اقشار شده‌اند.

«مهدیس صادقی‌پویا »

در سال‏های اخیر در فضای فرهنگی ایران، شاهد آن بوده‌ایم که خودکارهای دست‌اندرکاران این حوزه با موضوعیت مصائب اقشار آسیب‌پذیر و آسیب‌دیده کمتر بیکار مانده و دست به قلمِ نگارش توصیف‌گونه شرایط زندگی این اقشار شده‌اند.
شاید تا پیش از این و حتی پس از آنکه بیش از 30 سال از فتوای تاریخی آیت‏الله خمینی(ره) درباره مسئله تطبیق جنسیت افراد تراجنسی می‌گذرد، در فضای فعالیت فرهنگی برخلاف فضای اجتماعی، نمی‌توانستیم دغدغه‏مندانی از این دست را ببینیم که به وضعیت آنهایی که اقلیت محسوب می‌شوند، توجه مبذول داشته و تلاش‌های فرهنگی و هنری خود را معطوف این افراد کنند؛ اما در سال‌های اخیر، فعالیت‏های فعالان اجتماعی درباره این قشر از جامعه، توجه هنرمندان و تولیدکنندگان محتواهای فرهنگی را نیز جلب کرده است.
تراجنسی‌ها در تئاترهای ایرانی
از ماه‌های پایانی سال 1395 تاکنون که به انتهای سال 1396 نزدیک می‌شویم، شاهد ارائه دو نمایش اجتماعی در تهران بودیم که درباره معضلات اجتماعی جامعه ایران و به خصوص پایتخت، به روی صحنه رفتند؛ «شلتر» به کارگردانی امین میری و نویسندگی ساناز بیان که در زمستان 95 در مجموعه تئاتر شهر به نمایش درآمد؛ «آبی مایل به صورتی» هم به کارگردانی ساناز بیان و دستیاری راحیل مرشدی و بازی امین میری در تماشاخانه پالیز به روی صحنه رفت. همزمان با اجرای نمایش دوم نیز، سامان ارسطو، نویسنده و کارگردان ایرانی که تقریبا تمام کارهایش حول محور موضوعات اجتماعی می‌چرخد، نمایش «خودکار بیکار» را بر صحنه تماشاخانه پایتخت اجرا کرد؛ نمایشی با دستیاری کارگردانی امیر مؤید باوند.
تراجنسی‌های کارتن‌خواب در شلتر
و اما نقطه مشترک این سه نمایش، توجه به ایرانیان تراجنسی بود؛ چه به‌عنوان موضوع اصلیِ کار و چه در قالب توجه به مقوله رنج مضاعف که در نمایش شلتر معطوف به کارتن‌خواب‌های تراجنسی شد. افرادی که از بدو تولد، تطبیق میان جنس و جنسیت‌شان بر اساس آنچه در تعاریف اجتماعی از این دو مفهوم ارائه می‌شود، وجود نداشته و اکثریت این افراد مایل به انجام عمل جراحی تغییر جنس یا تطبیق جنسیت هستند تا به جنسی که خود را بدان متعلق می‌دانند و مطابق با جنسیت اجتماعی‌شان است، دست یابند.
داستان فتوایی برای تغییر جنسیت
«آبی مایل به صورتی» بدون ترتیب زمانی در اجرای کارش و درست در نقطه‌ای که ابهامی درباره وضعیت قانونی تراجنسی‌ها در ایران در ذهن تماشاچی ایجاد می‌شود، تاریخچه کسب امان‌نامه یا همان فتوای جایز بودن تغییر جنس از آیت‌الله خمینی(ره) را از زبان آناهیتا اقبال‌نژاد، بازیگر نقش مریم خاتون مُلک‌آرا-زنی تراجنسی که با مراجعه‌اش به بیت جماران این فتوا را دریافت کرد-بر صحنه تعریف می‌کند؛ آنچه شاید بسیاری از مخاطبان ایرانی در این‌باره ندانند و با آگاهی از آن متعجب می‌شوند مسئله فقط کسب فتوا نبوده و دیگر قسمت‌های نمایش مذکور، مشکلات این افراد را در راه رسیدن به آنچه می‌خواهند به تصویر می‌کشد.
ناآگاهی مسئولان نسبت به وضع تراجنسی‌ها
«خودکار بیکار» با در نظر گرفتن اجرای خارج از صحنه که از لابی تماشاخانه و با غافلگیر کردن تماشاچیانِ منتظر ورود به سالن آغاز می‌شود، در سه پارت اجرا می‌شود؛ تمامی پارت دوم مختص به یک جلسه کمیسیون پزشکی است با حضور تراجنسی‌هایی که درخواست تغییر جنس دارند و متخصصانی که رو‌‌به‌روی آنها نشسته و پرونده آنان را بررسی می‌کنند. این قسمت از کار تماما گفتگویی تهی از درک و شناخت میان مراجعان و مسئولان است و به‌صورت اعتراضی، ناآگاهی جامعه را از زبان متخصصان و مسئولانش به عریان‌ترین شکل ممکن و در قالب تمسخرها و توهین‌هایی که این افراد متحمل می‌شوند، به تماشاچی نشان می‌دهد.
مشکلات تراجنسی‌ها در خانواده
«آبی مایل به صورتی» اما تمرکزی روی معضلات و مشکلات مرتبط با روند اداری و پزشکی این افراد ندارد و جایگاه آنان را در اولین اجتماعی که انسان در آن پای به جهان می‌گذارد یعنی خانواده، مورد بررسی قرار می‌دهد؛ بررسی پایه‌ای که به‌زعم فعالان اجتماعی این حوزه با تقلیل و ترقیق مشکلات تراجنسی‌ها در محیط خانواده می‌توان از رنج‌های آنان کاست و سنگ‌های پیش پای آنان برای دستیابی به هویت مقبول‏شان را از سر راهشان برداشت. این نمایش نه فقط از زبان خود تراجنسی‌ها بلکه توصیف تجربه زیسته افراد خانواده آنها از قبیل مادر، دایی و غیره است.
دکور محل نمایش به خوبی انتخاب شده که سه ردیف پله را از کف سالن تا سقف شامل می‌شود. پله‌هایی ناتمام و بلند که گویای مسیر دشوار و سر بالای تراجنسی‌ها برای رسیدن به موفقیت است؛ پله‌هایی که همچنین استعاره از روند دشوار اداری در ایران است که پیش روی آنان قرار گرفته؛ هنگامی که مُلک‌آرا در بالا و پایین رفتن دائمی از آنها تصویر می‌شود.
«خودکار بیکار» در انتهای پارت دوم به‌گونه‌ای نمایش مشارکتی تبدیل می‌شود؛ دست‌اندرکارانی که از حضار تقاضا می‌کنند اگر پرسشی درباره تراجنسی‌ها در ذهن دارند روی صحنه مطرح کرده و برخی بازیگران و عوامل نمایش که به واقع از افراد تراجنسی یا خانواده‌هایشان هستند، بدان پاسخ دهند. «خودکار بیکار» در این قسمت، گفتگویی میان تماشاچی و بازیگر و متن نمایش نیز حاوی جملاتی عینی از تجربیات تراجنسی‌های حاضر در نمایش است.
کلیشه‌های جنسیتی در «آبی مایل به صورتی»
«آبی مایل به صورتی»، نامی برگرفته از کلیشه‌های جنسیتی است که شرایط دشوار فعلی تراجنسی‌ها را رقم زده است؛ البته در انتهای کار، مخاطب دلیل نام‌گذاری بر اساس این کلیشه‌ها را درک می‌کند؛ نمایش نشان می‌دهد که تباهی، عاقبت زندگی بیشتر تراجنسی‏ها در ایران است؛ وضعیتی که می‌توانست با اندکی تغییر در نگاه جامعه از قبیل نظام آموزشی و خانواده و غیره، تغییر کرده و منجر به اتفاقاتی چون خودکشی، دیگرکُشی یا قتل، طرد، فرار و غیره نشود.
نکته قابل توجه و امیدوارکننده برای فعالان این حوزه و جامعه آماری آن این است که هر دو کار تهی از ایرادات نظری بوده و تلاش می‏کنند تا کژفهمی‌های رایج درباره این موضوع همچون خلط مفاهیم دوجنسه و تراجنسی، تفاوت هویت جنسی، هویت جنسیتی و گرایش جنسی و غیره را طی زمان نمایش برای مخاطب برطرف کنند.
«خودکار بیکار» و «آبی مایل به صورتی» درست همان‌طور که کارگردان اولی با پای برهنه روی صحنه راه می‌رود؛ دیالوگ می‌سازد و بازی می‌کند؛ درست مانند دود سفید و معلق سیگار که زیر نور پروژکتورهای صحنه نمایش دوم به چشم می‌خورد؛ هر دو روایتی هستند برهنه از لمس بی‏واسطه زیستن در میان تبعیض و رنج و رنگی سفید از ابهام و تعلیق و البته اعتدال و طیف‌گونگی مفاهیم؛ روایتی پر بار از آبی‌ها و صورتی‌های تلقینی و تحمیلی که خودکاری نباید از نقلش باز بماند.
نماینده گروه  
درباره نمایش آبی مایل به صورتی (برگه وابسته) i
گزارشی از «آبی مایل به صورتی»

| مریم برزکار| دستیار روانپزشکی. دانشگاه علوم پزشکی ایران|

چندوقت پیش بود که در پی اعلام آمادگی‌ام برای کمک به طرحی از کمیته امداد با من تماس گرفتند. در پاسخ به اینکه چه کمکی باشد و فرزند یتیم باشد یا بدسرپرست و ساکن کجا و همه سوالات دیگر پاسخ دادم که فرقی نمی‌کند، اما انگار به سوال جنسیت که رسید، اوضاع عوض شد. تفاوت ایجاد شد. بی‌درنگ جواب دادم دختر.
هرکدام از ما تجربه‌ای متفاوت از جنسیت داریم که حداقل آن، جنسیت خودمان است. زندگی روزمره‌مان، تعاملات و برداشتی که از خودمان در قالب جنسیت‌مان داریم.
آبی مایل به صورتی نمایشی است با صحنه‌ای به غایت تاریک و سیاه. با پله‌هایی افتان و خیزان که هرکدام از شخصیت‌ها از آن بالا می‌آیند، داستانشان را روایت می‌کنند و در تاریکی فرو می‌روند. همه را انگار تشابه در دردی از جنس جنسیت به هم گره‌ زده است.
کارگردان که خودش راوی داستان است، دفترچه‌ای ... دیدن ادامه ›› دارد از شخصی به نام شهرزاد که نوشته است: «اگر خوب خوبش رو بخوای، خود کلمه زن و مرد چیزی بیش از یک توهم نیستند. هیچ مردی صددرصد مرد نیست و هیچ زنی هم صددرصد زن نیست. اگر اینجوری بود، همه ما تبدیل می‌شدیم به یه مشت هیولا.»
قصه شروع می‌شود و ما شخصیت‌ها را می‌شناسیم که هیچ کدامشان تماما زن یا صددرصد مرد نیستند. شاید از معدود صحنه‌هایست که بی‌آنکه در آن خبری از تحقیر و تمسخر باشد، مردانِ روسری به سر را می‌بینیم.
قصه روی انواع مختلفی از نارضایتی‌های جنسی که در جامعه امروز ما قابلیت بیان را دارد، دست گذاشته است و قصه رنج‌هایشان را برایمان روایت می‌کند. از هر مافرودیت (دوجنسه) می‌گوید که تبعید شده، طرد شده. با تکه‌تکه‌شدن عروسکی که برایش نمادی از هویت جنسی‌اش بوده، نابود شده و هنگامی که دریچه امیدی از دنیای پزشکی و حمایت اجتماعی برای کسب هویت به رویش گشوده شده، تولدی دوباره یافته است. او امروز میترای ناتمام نمایشنامه ایست که کلاه‌گیسش را در انتهای نمایش بیرون می‌آورد و از همه راه‌های نرفته پیش‌رویش ناامید می‌شود.
امیر یک transgender زن به مرد است که بعد از عمل تغییر جنسیت وقتی که دارد زندگی‌اش را سروسامان می‌دهد، احساس تعلقی که به فرزند خود دارد، او را بهم ریخته است و نمی‌تواند از پس احساس والدگونه‌اش در کالبد مردی که فرزندش او را طرد می‌کند، برآید. امیر شکست می‌خورد.
یک ترنس دیگر نمایش اما هنوز دارد می‌جنگد. امید دارد و حمایت خانواده را و منتظر تولدی دوباره است.
ملک زنی است بی‌پناه که تنها سرمایه‌اش را جنسیتش می‌داند. مادریست به ظاهر بی‌عاطفه که فرزندش را فروخته است اما شهرزاد قصه را به خانه‌اش راه داده و مراقبت می‌کند.
حسین دختریست که گیس‌هایش را با حسرت بریده و در جیبش نگه می‌دارد. خودش را در لباس پسرها پوشانده تا آسیب‌ها را از خودش دور کند.
بابا دایی مردی از نسل گذشته است که زندگی‌اش را پای تنها عشق به وصال نرسیده‌اش گذاشته و از خودش گذشته و پسرخواهرش را بزرگ کرده است. همان شهرزاد قصه را.
بی‌سبب نیست که همه ‌چیز تاریک و سیاه است. صحنه، لباس‌ها و آینده‌ای که شخصیت‌ها با سر‌های چرخیده از پس شانه‌هایشان به آن می‌نگرند. یک شخصیت دیگر هم است. مادرِ نمایش که پزشک آگاهیست. او نوعی متعالی از همه ماییم. همه ما که نمایش را می‌بینیم. همه مردمی که کلیت موضوع را می‌دانیم و ظاهرا درک می‌کنیم. حس همدردی‌مان را برمی‌انگیزد، اما اگر موضوع برایمان شخصی شود، پذیرش‌اش را نداریم و گویی بیش از حد در قالب‌هایی از پیش تعیین‌شده خودمان فرو رفته‌ایم.
مادری که در پایان با اشاره به دستبند‌های صورتی و آبی وقت تولد نوزاد که جنسیت را متمایز می‌کند، برای فرزندش می‌نالد که دلم برایت تنگ شده آبی مایل به صورتی من.
اوریانا فلاچی در نامه‌ای به کودکی که هرگز زاده نشد، می‌نویسد: «کوچولو! آدم‌بودن عبارت قشنگیه، چون فرقی بین زن و مرد نمیذاره! قلب و مغز آدما جنسیت نداره»
نمایشنامه در بین همه سیاهی‌ها تمام می‌شود. با شخصیت‌هایی صورتی، آبی، یا رنگ‌هایی متمایل به این دو که ناامیدانه در جست‌وجوی رنگ دیگری هستند. رنگی که فلاچی در قلب و مغز آدم‌ها به آن اشاره کرد. رنگ سفید.

۹۶/۱۰/۲۴
روزنامه شهروند