کنسرت-نمایش›در اندرونم بشارتی است

آهای این شعرها از کجا می آیند که این همه بوی تو را دارد آیا شما تصور میکنید من با کتاب و فکر مخالفم مریدان مولانا مرا متهم کردند که با کتاب و فکر مخالفم من از موشهای کاغذ خوار کسانی که فکر میکنند در لابه لای کاغذها به درک هستی نائل آمدند
راستش را بخواهید یک حرف را نمیتوانم درک کنم که دنیا زندان مومن است من هیچ زندان نمی بینم دلی را که از آسمانها و دایره افلاک بزرگتر ، فراختر ، روشنتر و لطیف تر است چرا باید تنگ داشت و عالم خوش را بر خود مثل زندان تنگ کرد در اندرونم بشارتی است رها کردند شادی را که مثل آب لطیف به هر کجا که میرسد در دم شکوفه عجبی میگوید و غم را میپرستند که مثل سیلاب سیاه به هر کجا که میرسد شکوفه ها را پژمرده میکند رمز هستی بجای فهم آن دنیا برای من نه عجوزه ای هزار داماد بلکه باکره ای خاص ترین کودکم به جهان بکارت می بخشم