در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:12:31
امکان خرید پایان یافته
۱۵ فروردین تا ۱۸ اردیبهشت
۲۱:۰۰  |  ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه
بها: ۱۸۰,۰۰۰ و ۱۵۰,۰۰۰ تومان
+ ۱۰% مالیات ارزش‌افزوده  |  جزییات
ردیف ۱ تا ۴: ۱۸۰،۰۰۰ تومان
ردیف ۵ تا ۹: ۱۵۰،۰۰۰ تومان
نوشتن این نمایشنامه با یک سوال شروع شد: رویا واقعیت دارد یا واقعیت رویاست؟ در جهانی که پر از واقعیتِ فرسوده و کسالت‌بار است. به رویا پناه می‌بریم در تئاتر. چرا که تئاتر جزیره‌ی کوچک خوشبختی است.

- نقاشی پوستر برگرفته از اثر پابلو پیکاسو

ویدیوها

مکان

خیابان فلسطین، پایین تر از خیابان انقلاب، پلاک ۲۹۲/۱
تلفن:  ۶۶۱۷۶۸۲۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش خوب و تاثیرگذار رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر به نویسندگی امین نبی‌اللهی، میثم عبدی و امیرحسین اشرفی و با کارگردانی میثم عبدی همراه ... دیدن ادامه ›› با بازی خوب و روان بازیگران نه فقط اشاره به یک داستان عاشقانه از زندگی که اشاره به کلیت زندگی دارد. ریتم روان و تند ماجرا شاید نشانه‌ای از سرعت بالای گذران زندگی ما آدم‌هاست که مدام در بین واقعیت و خیال سیر می‌کنیم و گاهی مرزهای این دو را از هم تشخیص نمی‌دهیم. گاهی ممکن است برایمان این شبهه ایجاد شود که آیا واقعیت جهان من خیالی است یا خیالات ذهنی من واقعی هستند؟ جایی از نمایش در مورد هویت دانشجوی تئاتر سوال می‌شود که آیا این مانی حقیقی واقعی و حقیقی است یا نه فیک و غیر واقعی است.در تمام داستان مخاطب با این سوال از خودش مواجه می‌شود که صحنه‌ای را که الان می‌بیند واقعی است یا رویا و خیال؟
صحنه‌ای خلوت و بی‌رنگ که می‌تواند نشانه‌ای از سردی و خلوتی زیستن در جهان باشد و تنها چیزی که آن را گرم و پررنگ می‌کند رویاها و خیالات ماست.
اولین بیت همخوانی گروه در ابتدای نمایش این است:
وقتی که می‌بینم دنیا قفس می‌شه
چشمامو می‌بندم صحنه عوض میشه.

در قسمتی از نمایش برخی از کاراکترها در مورد آرزوها و فانتزی‌های به دست نیامده خودشان حرف می‌زنند مثل جراح قلبی که دوست داشته متخصص بیهوشی باشد،منشی صحنه‌ای که دوست داشته از طرف کارگردان پیشنهاد بازیگری یا رابطه بگیرد،مشاور کاری که دوست داشته مثل تئاتر قبلی همچنان نقش اول خانم را اجرا کند یا کارگردانی که دوست دارد نقش ژولیت را پارتنر خیالی یا از دست رفته‌اش بازی کند شاید به این بهانه که هنوز به خود بقبولاند رابطه‌اش زنده و ادامه دار است. این رویاها و فانتزی‌های به دست نیامده برای همه آدم‌ها در زمان حیات رخ می‌دهد و بشر پر است از این آرزوهای محقق نشده و تعارضات روبرو شدن با این فقدان‌ها.

در نمایش بارها به این جمله پیتربروک اشاره می‌شود که «وقتی می‌خواهم کاری را شروع کنم نمی‌دانم چه کار باید بکنم ولی می‌دانم چه کار نباید بکنم.» این جمله راهگشای خوبیست و می‌تواند تا حدودی بلاتکلیفی آدم‌ها را کم کند همان که در قسمتی از نمایش اشاره شد که مکافات راسکلنیکوف مربوط به مجازاتش نبود بلکه مربوط به بلاتکلیفی اش بود. ما همیشه نمی‌توانیم به این درجه از آگاهی و تسلط برسیم که مطمئن شویم کاری که نباید را، انجام ندهیم؛ چه بسا در همین تئاتر، کارگردان نمایش علیرغم اینکه اصرار بر اجرای کار بر این اصل پیتر بروک را ذکر می‌کرد اما نمی‌توانست به درستی آن را انجام دهد.
یکی از نکات جالب از نگاه روانشناختی شخصیت پردازی ثابت و پایدار بازیگران از جمله کارگردان نمایش بود شخصیتی خودشیفته که اصرار دارد حرف باید حرف خودش باشد، دیگران را متهم می‌کند که او را دوست ندارند یا درکش نمی‌کنند، یا نیازهای او و حتی خود او را انکار می‌کنند. این شخصیت‌ها مدام دیگران را متهم به ریاکاری و دورویی می‌کنند،کاری که در واقع خودشان با دیگران انجام می‌دهند. به واقع این شخصیت ها علی رغم همه جذابیت‌ها و موفقیت‌هایشان افراد را از خود طرد کرده و از خود با دو مکانیزم دفاعی انکار و فرافکنی در برابر طرد شدن محافظت می‌کنند. سرنوشت نهایی این افراد تنهاییست که به درستی در پایان نمایش به تصویر کشیده می‌شود جایی که دوستانش او را تنها می‌گذارند و حتی دراماتورژ قصه که ابتدای نمایش این ادعا را به تماشاچیان می‌کند که لااقل پشت او را خالی نمی‌کند او را ها می‌کند. در نهایت هم کارگردان نمایش در آن گفتگوی خیالی با ماریا از تنهایی خودش شکایت دارد و در مورد غم تنهایی اعتراف می‌کند. شاید این صحنه اشاره به قسمتی از نمایش است که تراپیست از او خواسته بود با تنهایی خودش روبرو شود و با آن به شکلی واقعی برخورد کند.

نمی‌شود این تئاتر را دید و در مورد تناسب آن با واقعیت‌های جامعه تحلیل نکرد. جایی که مسئولِ کار خودش نمی داند چه میخواهد بکند و دست کمک دوستان و دلسوزانش را پس می زند، وقتی که اصرار بر انجام کار بر اساس وهم و خیال منجر به انجام نشدن آن کار می‌شود، وقتی که دو بازیگر تئاتر در ابتدای نمایش توسط کارگردان برای بازی رد می‌شوند و الان تعیین می‌کنند که کارگردان چه چیزی را روی صحنه ببرد و چه چیزی را حذف کند. اینها همه آفت‌هاییست که جامعه ما را امروز درگیر خودش کرده.
در این نمایش هیچکس نقش اول نبود و همه به نوعی نقش اول را بازی می‌کردند،شاید هم بهترین نتیجه و دریافت این باشد که مشابه بازیگردانی و اجرای قصه بدانیم که در بازی زیستن ما در جهان هیچکس نقش اول نیست و همه به یک اندازه موثرند و کار گروهی و همفکری است که می‌تواند منجر به نتیجه شود، چیزی که از آن غافلیم و آن را انکار می کنیم.

دکتر احمد احمدی پور
روانپزشک و روان‌درمانگر
تحلیل دکتر مجتبی نیک‌پور روانشناس در مورد نمایش:
"رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر"

این نمایش درباره مرزهاست.

هرچیزی براى خودش ... دیدن ادامه ›› مرز دارد و هویت هرچیز با حریمش مشخص می‌شود.

مثلا پوست بدنم، من را از غیر من جدا می کند.ظاهرا من بعد از پوستم، ادامه ندارم!
محدوده بدنه اتوموبیلم، مالکیت من را مشخص می کند. سند آن مربوط به فضای داخل یک مکعب با طول، عرض و ارتفاع مشخص است و بیرون از آن دیگر اسمش اتومبیل من نیست.همینطور درباره خانه ام ، محله ام و شهرم.

اما در زندگی با پدیده‌هایی طرف هستیم که مرزهای روشنی ندارند.

مثلا خوبی و بدی یا خیر و شر، طیف هستند و‌ به راحتی نمی‌توانیم بگوئیم یک آدم خوب، کجا تمام می‌شود و یک آدم بد از کجا شروع می‌شود، مرز جنون و سلامت هم این‌چنین است.

اوج این سرگشتگی را می‌توانیم در فهم مرز بین واقعیت و مجاز جستجو کنیم که یکی از پر مناقشه‌ترین مفاهیم در بین فلاسفه چند هزارسال گذشته و اندیشمندان اخیر محسوب می‌شود.

میثم عبدى و گروهش در "رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر" به خودشان جرأت داده‌اند که به سراغ همین چالش مهم بروند و صرف دو سال از زندگیشان برای نوشتن این نمایشنامه، گواه بر همین پیچیدگی دارد.

او سعی کرده با طراحی تو در توی ماجراهای نمایش و جابه‌جایی پرشتاب روایت بازیگران از واقعیت‌های پیش روی تماشاگران، بتدریج آن‌ها را در این ابهام با خود همراه کند که:
راستی، داستان واقعی، کدام است؟!

«چشمامو می بندم،صحنه عوض می شه»
شاید این دیالوگ از نمایش بتواند ، گویای خط فکری او در رومئو و ژولیت باشد.
در جایی از نمایش می‌شنویم که:
«تو فقط درباره خودت می‌تونی مطمئن باشی که هستی» اما طی جریانات نمایش، می‌بینیم که می توان حتی به این حداقل از اطمینان هم تردید کرد.
گویا میثم عبدی در نمایش خود تاکید دارد که هیچ کس و هیچ چیز از گزند این تردید در امان نیست ، ازاین رو شاید حتی دیگر دستمان به کاری نرود چون نمی‌توانیم مطمئن باشیم که "هستیم" و آیا اصلا کاری وجود دارد؟
در جایی از نمایش می گوید:
«می دانم چه کار نباید بکنم اما نمی دانم چه کار باید بکنم » یعنی نوعی عقب نشینی، تا حد هیچ کس نبودن و هیچ کاری نکردن.

داستان از این قرار است که یک کارگردان (مانی) قصد دارد برای کاراکترهای نمایش رومئو و ژولیت بازیگر انتخاب کند اما او در این تصمیم تنها نیست. از تهیه کننده، سرمایه گذار تا بازیگران و حتی آبدارچی سالن، رومئو و ژولیت را از منظر خودشان می‌بینند و بازی این دو را کارگردانی می‌کنند. مانی مدام بر طبیعی بودن بازیِ بازیگران تاکید دارد اما بازهم می‌بینیم هرکدام از عوامل چیز دیگری را ملاک خوب و طبیعی بودن نمایش می‌دانند!

از داشتن بال یا زاویه تابیدن نور تا تاکید بر شناور بودن پل زیر پایشان و حتی تاکید بر «هیچی».

حتی وقتی پای عوامل ممیزی به محل تمرین باز می‌شود آنان صلاح می‌دانند رومئو و ژولیت ازدواج کنند تا نمایش، تم ارزشی‌تری به خود بگیرد!
گوناگونی روایت‌گری عوامل از رومئو و ژولیت چنان دور از چهارچوب‌های مورد انتظار است که در ابتدا برای تماشاچی بیشتر شبیه یک شوخی به نظر می‌رسد اما در تکرار بی‌محابای این جابه‌جایی، کم کم این ایده به ذهن تماشاگر خطور می‌کند که:
«چرا که نه»

مثلا ژولیت از زیر میز بیرون می‌آید در حالی‌که رومئو در جایی دیگر منتظر ملاقات با اوست و با حالتی مضحک جا می‌خورد.
رومئو و ژولیت بعدی با حالتی ناشیانه و کتابی دیالوگهایشان را می گویند چنان که به خنده تماشاچیان منجر می‌شود. یا یک رومئو و ژولیت دیگر با حرکات چرخ دنده ای مثل عروسک‌های کوکی به سمت هم می‌روند.
یکی از عوامل هم با تاباندن نور چراغ بر افراد و اشیا در تاریکی، عملا به ما می گوید که چقدر انتخاب و سلیقه او در این‌که ما چه ببینیم نقش دارد و از این قبیل اشارات...

برخلاف سایر کاراکترهای این نمایش که در بی قاعدگی روایتِ داستان رومئو و ژولیت، گوی سبقت را از هم می ربایند، دو کاراکتر دیگر داستان، به شدت تاکید بر پایبندی به فرم و رعایت چهارچوب و قاعده در اجرای نمایش دارند و از مرزهایی که به این راحتی توسط دیگران زیرپاگذاشته می‌شوند خسته و عصبانی هستند:

کاراکتر کارگردان(‌مانی)
و کاراکتر مامور ممیزی.

اولی بر سبک کلاسیک و وفاداری به متن نمایشنامه تاکید دارد و دیگری روی ارزش‌هایی که به او ابلاغ شده پافشاری می‌کند و گویی مرزها برایش مقدس هستند.

اما حتی هر دوی این‌ها هم در کنار این قاطعیت و تعصب، در جاهای از زندگی شان هم‌چون سایر کاراکتر‌هایِ نمایش، سرگردان سرزمین سایه ها هستند.
مانی با زنی به نام ماریا در رابطه است که همه شواهد و قراین، نشان می‌دهد که او وجود دارد و خیالی نیست اما با باز هم تا پایان نمایش، نمی‌توانیم مطمئن باشیم او وجود دارد!
البته یکی از خلاقیت های میثم عبدی در مورد کاراکتر ماریا این است که با کمک تصویرسازیِ ویدئوپرژکتور، وجود و تصویر ماریا برای تماشاگر واضح تر است تا برای مانی و این صحنه تاثیر زیادی در فهمِ خیال‌گونه بودن داستانِ نمایشنامه دارد.

البته نمایش میثم عبدی مثل بسیاری از گرایش‌های نمایشی جدید، فقط به یک موضوع نمی‌پردازد و در کنار موضوع «مرز اشیا» راجع‌به چند تم متفاوت دیگر هم اشاراتی دارد.

مثلا مامورهای ممیزی همان‌هایی بودند که در تست بازیگری، مردود شدند، اما حالا سرنوشت تئاتر در دست آنان است. آنان با قاطعیت نظر می‌دهند ، لباس فرم متحدالشکل بدقواره دارند و فحش و ناسزا از دهانشان نمی‌افتد. تاکید زیادی بر حفظ ارزشها دارند، نظرشان عوض نمی شود و البته تاکید می کنند که برمی‌گردیم.

پی نوشت:
کم نبوده‌اند بزرگانی که در تاریخ سه هزارسال اخیر بشر، به ناتوانی انسان در دستیابی به واقعیت ناب تأکید دارند. فیلون در مکتب سکپتیسیسم ، سقراطیان، افلاطونیان، ارسطوییان،مکتب اسکولاستیک ، فلاسفه مدرن مانند دکارت ، و اگزیستانسیالیست‌ها.

دکتر مجتبی نیک‌پور پزشک و روانشناس
درباره نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» به کارگردانی میثم عبدی
امتناع از رمئو و ژولیت بودن
این نمایش می‌خواهد اخلاقیات شهروندان طبقه ... دیدن ادامه ›› متوسط را نشان دهد اما بیش از اندازه در جهان شخصی خود باقی می‌ماند
محمدحسن خدایی

رویکرد متا-تئاتری میثم عبدی در کارگردانی نمایش تازه‌اش، کمابیش تمنای آشکار کردن مناسبات تولید تئاتر این روزهای ماست. فضایی که کلیت تئاتر را فراگرفته و مبتنی است بر تفوق منطق سرمایه و سهل‌الوصول شدن سلیقه مخاطبان طبقات متوسط شهری در انتخاب آثار و تماشا کردن‌شان. بنابراین جای تعجب نخواهد بود که شیوه تولید تئاتر و به تبع آن زیباشناسی‌ حاکم بر صحنه از «امر والا» فاصله گرفته و شکلی از نیهلیسم خوش‌باشانه مستتر در زندگی روزمره ملالت‌بار ایرانیان را بازتاب دهد. گو اینکه مدت‌هاست این شکل از نیهلیسم وطنی، تنها بی‌اعتبار شدن ارزش‌های عام بشری را نمایندگی نمی‌کند و می‌توان گفت نشانه‌ای است پیدا و پنهان از بحران‌های دامنه‌دار جوامع شبکه‌ای و همه‌گیر شدن حضور منفعل در فضاهای مجازی. از این منظر می‌توان نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» را شکسپیر معاصرشده‌ای فرض گرفت که میل آن دارد وضعیت اینجا و اکنونی ما را در اتصال با نمایشنامه «رمئو و ژولیت» بازتاب دهد.

خودارجاع بودن

به دیگر سخن این اجرا در پی نشان دادن اخلاقیات شهروندان طبقه متوسط و میل فزاینده‌شان به حضور در عرصه نمادین به میانجی هنر نمایش است. از یاد نبریم که لحن شوخ‌طبعانه اجرا نوعی واکنش دفاعی به زوال اخلاقی مناسبات مردمان این طبقه است؛ اما باید به این نکته هم اشاره کرد که این شوخ‌طبعی خوش‌باشانه، چندان رهایی‌بخش نبوده و نتوانسته نقدی رادیکال به اخلاقیات مردمان این طبقه باشد. یکی از علت‌های این نقصان مربوط است به ناتوانی اجرا در عمومی کردن امور شخصی. به نظر می‌آید با اجرایی روبه‌رو هستیم که بیش از اندازه در جهان شخصی خویش باقی مانده و بی‌توجه به اتصال با امر کلی است. البته اجرا گاهی اوقات به بیرون از خود ارجاع می‌دهد تا شاید نسبت خویش را با امر اجتماعی روشن کند. با تمامی این رفت و برگشت‌ها جزء به کل، به نظر می‌آید با اجرایی «خودارجاع» طرف باشیم که نمی‌تواند مسائل خویش را برای مخاطبان اتفاقی، به امری یونیورسال بدل کند. به هر حال زمانه پسامدرن است و به قول هیلاری لاوسن در کتاب «خوداندیشی پسامدرن» ما امروزه شاهد این واقعیت هستیم که «نویسندگان، منتقدهای ادبی، هنرمندان و فیلمسازان، در حوزه کاری خود سعی دارند دغدغه‌های خوداندیشانه خود را به نحوی بیان کنند. مثلا نویسنده درباره نقش مولف بحث می‌کند و هنرمند، سه پایه نقاشی خود را در تابلوی خود می‌گنجاند و فیلمساز، فیلمی درباره ساختن فیلم می‌سازد. هر کدام از اینها، تلاشی است برای قرار دادن راوی در درون روایت، گویی می‌خواهند صورت روایی روایت را نشان دهند، اما در عین حال از همین صورت روایی بگریزند. از این منظر، این نوع روایتگری محکوم به شکست است، زیرا روایت همیشه تنها یک روایت صرف است و یکی انگاشتن راوی و روایت، هرگز موجب رهایی از خصلت روایی روایت نمی‌شود.» این اجرا هم بر سیاق رویکرد پسامدرنیستی‌اش، در باب ساخته ‌شدن خویش به توضیح می‌پردازد و از قضا شکست خود را در این زمینه به نمایش می‌گذارد. همچنین میثم عبدی در طول نمایش مدام به تئاتر قبلی خودش ارجاع می‌دهد و گویی آن اثر را معیاری برای داوری در باب اجرای تازه می‌داند. به دیگر سخن جناب کارگردان ترجیح داده گذشته تئاتری خویش را احضار کرده و نمایش «پنگوئن، مرغ دریایی و چند پرنده دیگر» را برای فهم‌پذیری اجرای «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» به شهادت گیرد. جالب آنکه بازیگران نمایش تازه، حضور یا عدم حضورشان در نمایش قبلی را به مثابه شکلی از هویت‌یابی فرض گرفته‌اند. این اتصال با اجرای قبلی همچون تیغی دولبه است و مخاطبان حاضر در سالن هامون را به دو قسمت تقسیم کرده است: تماشاگرانی که نمایش قبلی را دیده‌اند و دیگرانی که هیچ خاطره‌ای از آن اجرا ندارند. این رویکرد به نظر می‌آید در نهایت به ضد خود تبدیل شده و خودارجاعی نمایش را شدت می‌بخشد و بر شخصی ماندن اجرا می‌افزاید.

فکر کردن به فرم تئاتری

به قول آلن بدیو تئاتر می‌تواند به فرم و هستی‌شناسی‌ تکین‌اش فکر ‌کند. فی‌الواقع در مواجهه با یک اجرای تئاتری می‌توان دو نوع رویکرد را پی گرفت. یکی مربوط است به تئاتری که به میانجی آن می‌توان در باب مقولات انضمامی و انتزاعی فکر کرد و یکی هم مربوط است به تئاتری که از طریق آن می‌توان به خود تئاتر فکر کرد. میثم عبدی تلاش دارد رویکرد دوم را خلق کند. پس مشاهده می‌شود که اجرا چگونه لحظه تحقق خویش را به مدام تعویق انداخته و در باب فرم غایی و مطلوبش به تامل می‌نشیند. ارجاع به فضای خالی پیتر بروک و آن جمله معروفش که «برای ساختن یک تئاتر در ابتدا نمی‌دانم چه می‌خواهم اما می‌دانم که چه نمی‌خواهم»، نوعی تفکر در باب خود تئاتر و فرمی است که می‌توان آن را طلب کرد و بر صحنه آورد. اما نکته اینجاست که میثم عبدی و گروه اجرایی‌اش، چندان که باید نتوانسته‌اند تئوری قابل قبولی در باب تئاتری که بر صحنه آورده‌اند، ارایه کنند. چیزی که در این ارجاع دادن‌ به پیتر بروک، یان کات و دیگران مشاهده می‌شود نه یک مواجهه عمیق فلسفی با مفهوم اجرا و نه یک مداقه پیشرو از منظر مطالعات اجراست، بلکه شکلی از مصرف کردن نام‌های معروف است و بازیگوشی با بزرگان عرصه تئاتر. اجرا به لحاظ فرمال نمی‌خواهد یا نمی‌تواند با تئوری‌های تئاتری سرشاخ شود. بنابراین وجه دیالکتیکی در ساحت فرمال اجرا غایب است و به جای آن شاهد بازیگوشی پسامدرنیستی با نام‌ها هستیم. فی‌المثل کتاب شناخته ‌شده «تناول خدایان» یان کات به «تناسل مردان» تغییر یافته و موجب استهزاء می‌شود. از این منظر می‌توان نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» را یک آیرونی پسامدرنیستی در باب تئاتری دانست که مدعی است به فرم و هستی‌شناسی خویش فکر می‌کند اما در واقعیت امر، بازیگوشانه از این کار اجتناب می‌ورزد.

کلام یا بدن؟

یکی از بن‌مایه‌های اجرا مربوط است به عدم توافق بر سر واقعیت اجتماعی و همچنین ناممکن شدن عشق انسانی در نتیجه این عدم توافق. دیالوگ انتهایی بین مانی و ماریا، اوج این مساله را نشان می‌دهد. مانی که جایگاه یک کارگردانِ فاقد اقتدار ظاهر می‌شود، در گفت‌وگوی مجازی با ماریا به این واقعیت تلخ می‌رسد که گویی عشق ناممکن شده و به پایان محتومش رسیده است. مانی که حتی نمی‌تواند وجود ماریا را برای همکاران خود به اثبات برساند، در نهایت مجبور می‌شود جایگاه نمادین کارگردان بودن را رها کند و نظاره‌گر برآمدن یک فرد فاقد ‌تخصص شود که «رمئو و ژولیت» را به شکل کمدی کارگردانی می‌کند. با تبدیل شدن تراژدی شکسپیری به یک کمدی سرگرم‌کننده، بار دیگر بحران بازنمایی در تئاتر این روزهای ما عیان می‌شود. این مساله با ارجاع به کتاب «جهان هولگرافیک» مایکل تالبوت قرار است، توضیح داده شود. اما نکته اینجاست که صورتبندی اجرایی جهان‌های موازی بیش از آنکه از دل رویکرد فرمال به بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی‌ زاده شود، از طریق چند دیالوگ مطرح می‌شود تا به شکل اصولی با بنیان‌های فکری این جهان هولگرافیک سرشاخ نشود. به‌طور مثال شاهد هستیم که چگونه یک صحنه‌ به نمایش گذاشته شده و ناگهان با تغییر نور، فضا عوض شده و توافق بر واقعیت بیرونی نفی می‌شود. از قضا این عدم توافق بر وجود داشتن یا نداشتن یک پدیده، از طریق بدن‌‌مندی بهتر می‌تواند انتقال یابد. اما شوربختانه اجرا نسبت به این امکان بی‌توجه بوده و همه‌ چیز را به میانجی کلام اجراپذیر می‌کند.

در مسیر صمیمیت و راحت‌ بودن

از مولفه‌های قابل اعتنای این اجرا، صمیمیت و راحتی شخصیت‌ها هنگام حضور در صحنه است. محل اجرا یک پلاتوی تمرین تئاتر است و روایت اجرا تلاش بازیگران برای پیش‌تولید یک تئاتر. بدن‌ها حضور طبیعی دارند و در تضاد با آن شاهد هستیم که چگونه ژست‌های اغراق‌آمیز بازیگران به هنگام اتود زدن نقش رمئو و ژولیت، از کلام‌محوری اجرا می‌کاهد و یک وضعیت تئاتری می‌سازد. اجرا در این دقایق به واقع تماشایی است. در نهایت می‌توان نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» را ادامه منطقی رویکردی دانست که میثم عبدی در نمایش «پنگوئن، مرغ دریایی و چند پرنده دیگر» آغاز کرده و اینجا ادامه داده است. ساختن یک اجتماع کوچک انسانی از مردمان طبقه متوسط با تمامی شادی‌ها و تلخی‌های‌شان. پس جای تعجب نخواهد بود فضای عاشقانه رمئو و ژولیت بدل به یک موقعیت متناقض‌نمای طبقه متوسطی شود که رفاقت‌هایش به راحتی از هم گسیخته و با یک تهدید نه چندان قوی، صحنه‌اش از حضور دوستان خالی شود. میثم عبدی نشان داده به طبقه متوسط و بحران‌هایش علاقه‌مند است و دوست دارد با یک رویکرد صمیمانه، خوانش خویش را ارایه دهد. اما برای این منظور ‌باید بیش از این بر امر تئاتریکالیته تاکید کرد و با کاستن از کلام، وضعیت‌های تئاتری ساخت. با چند کاراکتری که علیه روح سترون زمانه نئولیبرال شورش کنند.

لینک منبع: https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/216005