در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علیرضا صادق پور
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:04:40
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام.
قبل از هر چیز، خسته نباشید می‌گم به تمامیِ عواملِ نمایشِ "زاغ".

من دو بار به تماشای این نمایش نشستم‌
"خوش‌ریتم"، اولین عُنوانی بود که بعد از تماشای این اثر، به آن نسبت دادم.
در واقع در طولِ تماشای نمایش ( هر دو مرتبه)، نشانی از خستگی، جلو نرفتنِ روندِ داستان، اُفتادنِ ریتم و دیگر عناصُری که می‌توانند به پاشنه‌آشیلِ نمایش از لحاظِ ریتم مُنجر شوند، ندیدم و با تماشای مُجددِ اثر برای بارِ دوم، به‌صِراحَت مُهرِ تاییدی بر خوش‌ریتم بودنِ این اثر زدم.
در ادامه، قلمِ آقای مُظفری، دیگر نُکته‌ی مُثبت و جذابِ این اثر بود؛ داستان، شخصیت‌پردازی‌ و روندی که قصه در ... دیدن ادامه ›› پیش گرفته بود.
کارگردانیِ اثر و وَسواسی که در جای‌جایِ آن لحاظ شُده بود، از جُمله نمادها و نشانه‌هایی که هم در نگارشِ نمایشنامه و هم در به تصویر کشیدنِ آن‌ روی صَحنه، انجام شُده بود، در کنارِ توجه به نور و طراحیِ صَحنه‌ی در خدمتِ اثر، طراحیِ میزانسن‌ها بر اساسِ همان نمادها و نشانه‌ها و شخصیت‌پردازیِ کاراکترها، در کارگردانیِ اثر جلوه می‌کرد.
بازی‌ها یک‌دست، در خدمتِ اثر و خلاقانه‌ بود؛ کُنش‌ها و واکُنش‌های میانِ دو شخصیتِ "جِیک" و "مَتئو" و همین‌طور "سیاه" و "سفید"، بسیار هماهنگ بود؛ همین‌طور ارتباطِ هر چهار شخصیت با یکدیگر.
بازیِ بازیگرِ نقشِ "سیاه"، بسیار جذاب بود.
لَحن، صِدا، نوعِ گویشِ دیالوگ‌ها و بدنی که کاملا در اختیارِ نقش قرار گرفته بود، از جذاب‌ترین بازی‌هایی بود که این شب‌ها روی صحنه می‌توانستیم ببینیم.
همین‌طور نوعِ لحن و بدنی که بازیگرِ "سفید" به کار گرفته بود، لحظاتِ جذابی را رقم زده بود.
کُمدیِ "مَتئو" و "جِیک" در ارتباط با یک‌دیگر و البته به صورتِ مُجزا و بازیِ "جِیک" در انتهای نمایش از دیگر نُقاطِ جذابِ بازیگریِ این اثر بود.

اما نُکاتی که به‌نظرِ من، اگر در اجرای این اثر رعایت می‌شُد، به مراتب اثری کامل‌تر می‌دیدیم.
اول از همه، دستیارِ صحنه‌ای که نبودِ آن در تعویضِ صحنه‌ها و رفت‌وآمدِ نورها به شدت احساس می‌شُد؛ خارج کردنِ آکسسوار توسطِ بازیگری که ما تا لحظاتی پیش او را در قالبِ شخصیتی در دلِ داستان می‌دیدیم، توی ذوق می‌زد و تلاشِ مُخاطب را برای ماندن در فضای نمایش و باور کردنِ شخصیت‌های اثر را نیاز داشت که نُکته‌ای قابلِ‌توجه بود و بیرون می‌زد.
نُکته‌ی بعد، نوری که پُشتِ پرده سمتِ راست (از جایگاهِ بازیگر) روشن بود و از میانِ پرده، در تاریکی‌های صَحنه، به روی صحنه می‌اُفتاد.
دیگر نُکته‌‌ای که می‌توان از آن نام بُرد، شُعاری شُدنِ برخی دیالوگ‌ها بود، که در پاره‌ای اوقات، توی ذوق می‌زد و عاملی پَس‌زَننده بود.
و در نهایت، کارگردان، در پاره‌ای از اوقات در دامِ دامن‌ زدنِ بیش‌تر به نشانه‌ها و پیچیدگی‌هایی می‌اُفتاد، که با پرداختِ بیش از اندازه به آن‌ها اِغراق می‌کرد.

در پایان، به‌طورِکُلی، من از دیدنِ این نمایش لذت بُردم.
دیدنِ این اثر رو بهتون پیشنهاد می‌کُنم.
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر