در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال اشکان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:37:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تراژدی پنهان
می سی سی پی کیست؟ بازیگری دغل که شوخی های آب نکشیده رد و بدل می کند؟ یا نماد یک انسان به فنا رفته در برابر فناناپذیری عالم؟
برای نقد یک تئاتر، باید ابتدا نمایشنامه اش را شناخت. یادم می آید آن زمان که "در انتظار گودو" همزمان با "ملکه ی زیبای لینین" به روی صحنه ی تئاتر شهر رفت، در حین اجرای اثر ساموئل بکت، تعداد قابل توجهی از مخاطبان سالن را ترک کردند. از خودم میپرسیدم چرا؟ یک دلیل پیدا کردم؛ مخاطبانی که بدون آگاهی از تئاتر ابزورد به تماشای نمونه ی تمام عیار ابزورد آمده بودند.
از همایون غنی زاده یک چیز را مطمئن بودم. برای گیشه کار روی صحنه نمی برد اما خیرات هم نمی کند! برای هنرش ارزش قائل است، اما هنرش دست مایه ی اندیشه ی مالی نشده. برعکس، زمان زیادی برای تمرین می گذارد. بسیار فکر می کند و ذهن خلاقی دارد. به تماشای "می سی سی پی نشسته می میرد" نشستم. هم قبل و هم بعد دیدن کار، نقدهای زیادی در تیوال خواندم که شاید دلیل اصلی نوشتن این نظر شخصی هم همین باشد که آنچه میجستم را در نقد کاربران نیافتم.
دورنمات، در این نمایشنامه نیز مانند دیگر آثارش، انسان ها را در نقاط حساس می شکند. ماسک از فضایل اخلاقی و اندیشه های ناب برمیدارد و باطنی لجن مال شده را نشان می دهد. اما بعد سکوت می کند. این نمایشنامه به هیچ وجه یک مانیفست اخلاقی نیست که نویسنده اش بخواهد پند و نصیحتی ارائه بدهد. بلکه فقط می خواهد مخاطب را به "آگاهی" و "هوشیاری" برساند تا بعد از تمام شدن نمایش، بتواند فکر کند و فکر کند و فکر کند. این چیزیست که غنی ... دیدن ادامه ›› زاده آن را رعایت کرده اما پا از آن هم فراتر گذاشته. تنها به آنچه دورنمات در باب "تغییر یا عدم تغییر جهان" نوشته بسنده نمی کند. "سینمای مدرن" را در کنار "سینمای کلاسیک" می گذارد. ایده ی سینما در تئاتر بسیار زیبا انتخاب شده است. در نمایشنامه می بینیم گاه زمان متوقف می شود و یکی از بازیگران از جلدش بیرون می آید، رو به تماشاگران با آنها حرف میزند. خبر از آینده می دهد و گاهی درد دل می کند. تعمیم این حالت، به تئاتری که در آن بازیگرانی مشغول ساخت یک فیلم سینمایی هستند و گاه کارگردان کات می دهد، با آنها حرف می زند و فیلم نامه را عوض می کند، بسیار هنرمندانه است. شاید بتوان گفت غنی زاده آنچه را که دورنمات سعی در تشریح آن را داشت، ملموس تر و شگفت انگیزتر اجرا کرده است. چرا که جدا از شخصیت های تئاتر، برای خود بازیگران فیلم سینمایی هم شخصیت جدیدی معرفی کرده است که اتفاقاً جدا از شخصیت داستانی آنها نیست. اینگونه نه تنها نقش های بازیگران فیلم، با وجود ظاهر درخشان، لخت و بی حفاظ مقابل تماشاگر قرار می گیرند، بلکه خود بازیگران فیلم هم با همه ی ضعفشان، به مخاطب نشان داده می شوند. در قسمت شورش مردم علیه می سی سی پی، سینما و تئاتر ادغام می شوند و ماجراهای موازی برای هرکدام پیش می آید.
می سی سی پی کیست؟ دادستانی که با 350 حکم اعدامش، مصرانه می خواهد جهان را تغییر دهد و قانون موسی را مجدداً حاکم کند. حتی ازدواج آقای می سی سی پی، بنا بر چارچوب فکری مخصوصش است. "ازدواج ما یک جهنم واقعی است که در آن هرکدام در آتش گناهانمان باید بسوزیم". سیامک صفری به خوبی از عهده ی این نقش برآمده. زمانی که صدای کارگردان کات می دهد، نیز سیامک صفری را میبینیم به عنوان یک تهیه کننده ی خشک و جدی که می خواهد فیلم را همان گونه که می خواهد پیش ببرد. در نقش ها می خواهد دخالت کند و صحنه ها را عوض کند. اما فقط می سی سی پی نمی خواهد جهان را تغییر دهد. سن کلود و کنت اوبلوهه هم همین تصمیم را دارند. یکی به دنیای کمونیستی و اندیشه های مارکسیستی اعتقاد دارد و دیگری آخرین مدافع شجاع ایمان و امید است. می خواهد جهان را بهبود بخشد. بازی بابک حمیدیان بسیار درخشان است. در کنار بازی دقیق و بی نقصش، نقش بازیگر سینما که عمیقاً تلاش می کند، نقشش را ایفا کند را نیز زیبا اجرا می کند. به شخصیت های تئاتر، صدای کارگردان و لئون هم اضافه شده اند. آنها نیز یکی می خواهد فیلم را و یکی می خواهد جهان را تغییر دهد. اما همه ی کسانی که می خواهند دنیا را تغییر دهند، درگیر عاطفی آناستازیا هستند. ویشکا آسایش در دومین کار تئاتری اش نیز مانند نخستین کارش، قوی و مسلط اجرا می کند. آناستازیا نمی خواهد جهان را تغییر دهد فقط می خواهد خوش گذرانی کند و بازیگر این نقش هم چندان در پی تغییر دادن فیلم نیست. خوش است به تحسین کارگردان و همکارانش. شاید بتوان بزرگ ترین نقص کار را در پردازش نقش "وزیر" دید. وزیری که در این تئاتر آن طور که در نمایشنامه ی دورنمات برایش فضا وجود دارد، دیالوگی تعریف نشده است. نقشش چندان خوب در نیامده، به گونه ای که نمی توان به راحتی قدرت طلبی و سیاست مداری اش را در یک صحنه ی بر فراز آسمان، در ذهن مجسم کرد و آن را در تقابل با اندیشه های دیگران گذاشت.
اما آنچه که این تئاتر را در ذهن بسیاری کم ارزش نشان داد، عنصر طنز آن است که بار آن هم بیشتر بر عهده ی صدای کارگردان است. این جمله را به یاد دارم هرچند متاسفانه به یاد ندارم آن را از که شنیدم یا در کجا خواندم که "برای آنکه بدانید آنچه به صحنه رفته است طنز است یا هجو، به خنده ی مخاطبان توجه کنید. اگر همه همزمان می خندیدند، طنز شنیده اند اما صدای خنده ی پراکنده، بیانگر اثر هجو است". شخصاً برچسب هجو را به هیچ عنوان به این تئاتر نمی چسبانم. چرا که آن را طنزی آکنده از خنده ی تلخ می دانم که یک تراژدی را در صحنه های پایانی به تصویر می کشد. سوال این است: چرا در اوایل نمایش، تماشاگر بیشتر می خندد؟ چون کمتر آگاه است. تماشاگر به "آفرین آناستازیا" می خندد. به "سردمه" می خندد. به گیر دادن های کارگردان به اوبلوهه می خندد. اما چرا هرچه به آخر نزدیک می شویم، از کارگردان کمتر می شنویم؟ چرا در صحنه ی خداحافظی همیشگی می سی سی پی و سن کلود، کسی به دیالوگ "سردمه" نمی خندد؟ چرا تماشاگر برای اوبلوهه ای که ماتیلدا را صدا می کند و با آن جنون فریاد می زند اشک می ریزد؟ چون غنی زاده همان را بر سر تماشاگر آورده که دورنمات در سر داشته است: مخاطب را باید آگاه کرد و جامه از تن خوش باوری ها و قوانین خوش ظاهر امور اخلاقی و اجتماعی برداشت بدون آنکه از فرزانگی راستین حرفی به میان آورد. افزودن تمام دیالوگ های خنده دار، در راستای هدف نمایش است. خواننده ی نمایشنامه ی دورنامت در تقابل این اندیشه قرار می گیرد که کدام اندیشه درست تر است؟ وقتی هرکسی میخواهد اندیشه ی خودش را حاکم کند؟ مخاطب تئاتر غنی زاده، پس از خندیدن به تمام این تقابل ها، ناگهان اندیشه های اولیه و قضاوت اشتباهش را در تقابل با آگاهی بدست آمده اش میبیند. در اینجا مخاطب، به یکی از بازیگران نمایش تبدیل شده است که او هم مانند همه ی آنها قضاوتی اشتباه دارد. به همین دلیل است که این کار را حتی از خود آنچه دورنمات به تصویر می کشد بیشتر می پسندم.
طراحی صحنه و لباس مطابق سینمای کلاسیک است. لباس شب قرمز آناستازیا در صحنه های پایانی جلوه ی بصری عالی دارد. آوردن خودرو روی صحنه ی تالار وحدت، از آن جنس کارهایی است که از غنی زاده می توان انتظار داشت! موسیقی در این اجرا هم مانند دیگر کارهایش، نقش مهمی دارد و این را یادآور می کند که کارگردان بر تصویر سازی تابلوی زیبایی که از تلفیق نورپردازی و طراحی صحنه و موسیقی به وجود می آید، به اندازه ی نمایشنامه و بازی بازیگران اهمیت قائل است.
پایان بندی نمایش، متفاوت تر و تاثیر گذارتر از متن اصلی است. قرار است همه فنا شوند. هم آنان که می خواهند جهان را تغییر دهند نابود شوند. آناستازیا هم تغییر نکرده باید قدم به دنیای مرگ بگذارد به جز وزیر و اوبلوهه. وزیر که نماد قدرت است و قدرتی که همیشه سایه اش بر جهان است و اوبلوهه که چنانچه خودش در نمایشنامه می گوید "نویسنده او را از صمیم قلبش دوست دارد چون عهده دار وقایع عشقی است" مورد نجات قرار می گیرد. اما هیچ یک از این اتفاقات در تئاتر نمی افتد. و این تفاوت اصلی "ازدواج آقای می سی سی پی" با "می سی سی پی نشسته میمیرد" است. در اینجا، نه تنها نشان داده می شود که عنصر عالم تغییر پذیر نیست بلکه مخاطب می بیند لطف خدا در این جهان نامتنهای، برای بشر متناهی ست. و شاید این همان مونولوگ پایانی حذف شده ی اوبلوهه است. یک تراژدی ابدی....


اشکان عزیز درود و آفرین بر شما
مطلبتان حظ مکرر است و خوشحالم که در این کیفوری با شما شریکم.
۰۶ آذر ۱۳۹۵
پسر عالی بود...

خدای من : لطف خدا در این جهان نامتنهای، برای بشر متناهی ست، "یک تراژدی ابدی...."
۲۰ آذر ۱۳۹۵
خانم سلامی بزرگوار و علی عزیز... سپاس از لطف شما و خوشنودم که از این نمایش مشترکاً لذت بردیم.
۲۳ آذر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتر، خلاق آغاز می شود. استفاده از فضای سالن و همچنین فضای بیرون سالن، جالب بود. برابر بودن لوکیشن داستان نمایش و حتی زمان آن با مکان و زمان تئاتر، حس مخاطب را برای ارتباط برقراری قوی تر می کرد. مخاطب، شاهد آینده ای (شاید نه چندان دور) است در همان مکان نمایش.
اما در کنار این خلاقیت، بازی چندان قوی مشاهده نمی شود. بازی آقای خجسته چنگی به دل نمی زند. بازی یک بازیگر گروگان گرفته ی مجروح، باور پذیر نیست. بازی از جزئیات مهم و ریزه کاری های اساسی خالی است. پای چپ زخمی شده و زخم آنقدر دردناک است به محض به هوش آمدن متوجه آن می شود، اما حتی یک بار در طول نمایش، "لنگ زدن" یا "درد داشتن" مشاهده نمی شود. صحنه ی لرزیدن پاها، کاملاً مصنوعی و سطحی است. و بسیاری مثال های دیگر از این دست.
نمایشنامه، دغدغه مند است اما سوژه ای که برای این هدف انتخاب شده، بیش از حد فانتزی و غیر واقعی است. شاید اگر کل نمایش در یک فضای رئالیست جادویی سیر می کرد، این پارادوکس، سبب زیبایی کار میشد اما سوژه ی "عملیات" مخاطب را خیلی درگیر نمی کند.
مونولوگ، جملات قوی دارد و بیان آن هم دوست داشتنی است.
با آرزوی موفقیت برای این گروه تئاتر.
اشکان عزیز ، ممنون که وقت گذاشتی و نظرت رو از طریق این صفحه انتقال دادی
آقای خجسته بازیگر بسیار ریزبین و حساسیه و به تمام نکات بازیش فکر میکنه ، در روند تمرینات که من اینو ازشون دیدم. پای چپ ایشون زخمی نبوده و ما هم همچین فرضی برای بازی ایشون نداشتیم. از اونجاییکه ایشون تو فضای کوچیکی محبوسن ، پیشونی و زانوشون به هم چسبیده و شلوارشون هم رنگی شده.

نظر شما و تک تک مخاطبامون برامون مهمه و تو کارمون انعکاس پیدا میکنه
سپاس
۱۴ آبان ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید