فرمول کلیشه ای سینمای ایران : اشکشان را در بیاور و پول بگیر.
حالا در سومین شب ، تازه به فیلمی رسیدیم که کمی ارزش بحث ، ارزش نقد و ارزش صحبت دارد. نه بخاطر اینکه فیلم خوبی است (که نیست) ، بلکه بخاطر محبوبیتی است که بین عوام پیدا میکند.
دارکوب ، از آن دسته فیلم هایی است که با رعایت استاندارد های مملو از ترس و دلهره برای فروش ، و البته از آن دسته فیلم هایی است که صرفا برای تولید یک چارچوب در خدمت قصه ای کاملا متوسط و معمولی پا به میدان گذاشته.
معمولا فیلمسازانی مانند بهروز شعیبی ، که تعدادشان هم اصلا کم نیست ، هرچقدر هم که در استفاده از تکنیک های وابسته به آموزشِ خودآگاهِ سینمایی کار بلد باشند ، هرگز موفق به ساخت فیلمی درست و خوب نمیشوند. چرا که اصلا در زمینه تعریف سینما ، یا در دیدگاهی گسترده تر ، تعریف ماهیت هنر ، فلج و ناتوان اند.
هنر ، و اندیشه ی سازنده و در عین حال مکمل آن ، هرگز از طریق خودآگاهِ آدمی دریافت و آموخته نمیشود. طرز فکر یک هنرمند ، چیزی است که در ناخودآگاهِ او شکل میگیرد و هرچند که این ناخودآگاه تماما و کاملا ذاتی نیست و وابسته به دریافت های علمی-دانشیِ خارجی هم هست ، اما شمار بسیاری از فیلمسازان عصر حاضر (نه تنها در ایران که در تمام جهان) فاقد
... دیدن ادامه ››
آن هستند.
فیلمسازانی که صاحب دیدگاه ، صاحب اندیشه و خالق دنیای منحصر به فرد خویش بودند ، گویا مرده اند و دیگر حضور ندارند یا اگر هم باشند ، انگشت شمارند.
بهروز شعیبی ، متاسفانه از همان دسته فیلمسازانی است که دغدغه ی "خلق" ندارد ، و تنها قصد ساخت فیلمی شدیدا متوسط در حد و اندازه های دارکوب را در ذهن میپروراند. قطعا واژه ی سخت و عظیم "هنرمند" مناسب چنین فردی که بیشتر دغدغه ی بیزینس دارد تا هنر ، نیست.
دارکوب در بهترین حالت ، به مثابه "وسیله" ایست برای سرگرمی به مدت 100 دقیقه. نه تاثیرگذاری خاصی در آن مشهود است و نه اندیشه و هدفی قابل دفاع. فیلمی است که سعی در جدی بودن دارد اما تعریف "جدیت" نیز تعریف کامل و درستی در ذات این فیلم ندارد.
اعتیاد ، حضانت ، فقر و عشق ، 4 گوشه ی مربعِ تشکیل دهنده ی چارچوب فیلم را در بر میگیرند و چنان ساده و بی اهمیت جلوه میکنند که فقط گهگاهی حین دیدن فیلم ، یادمان میرود که به "سینما" آمده ایم نه "شهربازی"....