در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ایمان رضایی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:42:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پیمان معادی در کمال تعجب سینمایی ترین فیلم امسال را ساخته است. اجتماعی از راش های هنرمندانه به لطف استاد کلاری ، نماهایی بعضا خلاقانه که امیدوارم علی رغم امضای درخشان کلاری ، نگاه خود معادی هم در آن دخیل باشد ، موسیقی متن گوش نواز النی کاریندرو که یاد آور سینمای ناب تئو آنجلوپلوس ، افسانه ی یونانی سینماست ، عاشقانه ای که با تمام ضعف هایش در پرداخت ، به دل می نشیند ، المان های نوستالژی دهه شصت تهران با بوی کوچه ها و مدرسه ها و آژیر های خطری که گویا بهانه ای اند برای با هم بودن ، اثری را تشکیل داده اند که تماما احساس ، بغض و لبخند را بر می انگیزد.
بمب از معدود فیلم های ایرانی است که قصه در آن اهمیت چندانی ندارد و حفره ها و ضعف های فیلمنامه ، با اینکه هستند اما به چشم نمی آیند. در واقع هدف فیلم چیز دیگری است. معادی مغز مخاطب را جهت بیان محتوا یا تعریف یک قصه هدف قرار نداده ، بلکه قلب مخاطب را جهت زمزمه ی احساسی از جنس سینما نشانه گرفته است.
البته که تا به امروز در دسترس ترین و سطحی ترین موضوع تمام فیلم های ایران و جهان ، عشق بوده اند و احتمالا چیزی حدود 80% تاریخ سینمای ایران را نیز همین مضمون فرا گرفته است ، اما مقوله ی عشق ، از آن مقوله هایی است که هم به مضحک ترین شکل ممکن و هم به جدی ترین شکل ممکن میتوان به آن پرداخت. در واقع نگاه و دغدغه ی فیلمساز است که به موضوعی به نام عشق ، جلا و اعتبار می بخشد.
این بار معادی ، با فیلمی که مانند یک کاردستی ، سراسر از ذوق و شوق خود ساخته ، طوری به مسئله ی عشق و جنگ پرداخته است که جنگ در حاشیه و عشق در مرکز داستان دیده میشوند و اتفاقا اصلا و ابدا هم به شکل شعار در ... دیدن ادامه ›› نمی آید.
بمب ثابت میکند که برای ساخت یک فیلم خوب ، نباید با سینما درگیر باشی و با هزاران سختی و عذاب ، سعی کنی که اثری قابل دفاع بسازی. بلکه کافی است واقعا سینما را درک کنی و حین ساخت فیلم ، تنها با سینما زندگی کنی ، آن وقت به راحتی نفس کشیدن فیلمی خوب و قابل دفاع خلق میکنی.

حالا شد !
تازه بعد از یک هفته بیا و برو و ببین و بگیر و ببند ، فیلمی دیدیم که به شدت ارزش دفاع دارد و قطعا فیلم خوبی است.
مغز های کوچک زنگ زده ، اتفاقی جدید در سینمای ایران است که امیدوارم ادامه دار باشد ، اما نه به شکلی که موفقیت آن موجب تکثیر تقلید ها از فیلم شود (بلایی که سر آثار فرهادی و شیوع ژانر اجتماعی های رئالیستی آمد) ، بلکه امیدمان این است که فیلمسازان ایرانی ، بر خلاف وضعیت فعلی ، صاحب نگاه تربیت شده ی سینمایی و دانش کافی فیلمسازی باشند.
هومن سیدی ، کارنامه قابل دفاعی دارد که در هر نقطه از این مسیر طی شده ، پررنگ ترین عنصر ممکن ، خلاقیت فرمالیستی ای میباشد که بوی کنجکاوی و تکاپو میدهد. سیدی دغدغه دارد ، دغدغه ی اینکه اولا "چه" بسازد و دوما "چگونه" بسازد.
فیلم آخر این فیلمساز ، مغز های کوچک زنگ زده ، ترکیبی است از حس ، فرم و البته محتوای بازنمودی ... دیدن ادامه ›› قابل تحسین.
هیچ سکانسی در فیلم وجود ندارد که از فیلتر نگاه و طرز فکر سیدی نگذشته باشد و اینکه فیلمساز نگاه مشخصی دارد و آنقدر دانش سینمایی داشته که بتواند آن نگاه را در تمام اجزای فیلمش تقسیم کند ، به فیلم فضایی منظم ، داستانی سرراست و هدفی والا بخشیده. نتیجه ی آن ، فیلمی است که برعکس باقی تمام فیلم هایی که تا امشب دیدیم ، نه پیگیر شیره مالیدن سر مخاطب و شلوغ کردن گیشه است ، و نه خبری از گاف های آماتور مرسوم فیلمسازان ایرانی است. یعنی هدف تجارت نیست ، و اگر تجارت موفقی در پی این فیلم شکل بگیرد ، نه از قصدِ کارگردان ، که از ناخودآگاهِ صداقتِ اثر است.
مغز های کوچک زنگ زده ، به اعتبار "شخصی" بودنش ، آنقدر با شرف هست که دست به دامن اتفاق های سیاسی و حوادث روز دنیا نشود ، و آنقدر تفکر هنری پشت آن خوابیده که آلوده به خنداندن یا به گریه انداختن مخاطب به هر شکلی نباشد.
با وجود انواع کاراکتر ها و انواع شرایط ، از قبیل اعتیاد ، فقر ، بیماری ، اختلاف طبقاتی ، بی سرپرستی و .... ، فیلم هرگز دچار سانتی مانتالیسم نمیشود و هرگز حتی ثانیه ای سیاهنمایی های پر اغراق در آن گنجانده نشده. و این خود نشان دهنده ی همان هدف اصلی فیلمساز است ، و این هدف چیزی نیست جز "خلق اثر هنری" ، نه "ساختن وسیله ای به نام فیلم برای بیزینس".
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

بی ادعا و ضعیف ، هرچند دوست داشتنی.
خجالت نکش ، از بی سر و صدا ترین فیلم های جشنواره بود که برعکس پر سر و صدا های امسال ، نا امیدمان نمیکند.
فیلمی است کمدی ، که طنز خود را خوشبختانه از ابتذال و المان های سخیف رایج سینمای کمدی ایران نمیگیرد اما این تلاش برای "با شرف" بودن ، با اینکه خود واجد ارزش است اما برای خوب بودن یک اثر سینمایی کافی نیست. بی تعارف فیلم ، فیلم ضعیفی است.
خجالت نکش ، از همان ابتدا مسیر خود را مشخص کرده و میداند که چه راهی را باید طی کند و اتفاقا تمام فضای فیلم نیز در خدمت تم و موضوع قرار میگیرند ، اما دقایقی در فیلم مشهود است که صرفا در خدمت به خنده درآوردن مخاطب به هر قیمتی است.
بازی ها خوب نیست ، مخصوصا اینکه از چندین و چند نابازیگر یا بازیگران نه چندان حرفه ای در فیلم استفاده شده و همین باعث شده که گریم خاص و رفتار های طنز احمد مهرانفر در فیلم طوری به چشم بیاید که توهم "خوب بازی کردن" به مخاطب ... دیدن ادامه ›› دست بدهد.
کارگردانی ، علی رغم متوسط بودن و عدم برخورداری از موتیف ها و مولفه های شخصی کارگردان ، در چندین صحنه فدای فیلمنامه شده و به قدری مضحک به نظر میرسد که حتی از یک فیلم کمدی گیشه ای هم نباید انتظار داشت.
و فیلمنامه ، کاملا طبق اصول ، قواعد و استاندارد های مخصوص "مخاطب مداری" نوشته شده. 1 ساعت اول فیلم ، تماما در خدمت پرداختن به شخصیت ها ، به نمایش گذاشتن اتفاق های کمدی و خنده آور و معرفی کاراکتر های فرعی است ، و در 40 دقیقه ی پایانی ، طبق رسم همیشگی کمدی های ایرانی ، شاهد فضایی نیمه سانتی مانتال ، معنوی-احساسی و به ظاهر تاثیر گذار هستیم. مخصوصا اینکه فیلمنامه سعی در ایجاد هیجانی کاذب و اضطرابی ساختگی دارد و دقیقا همینجاست که کارگردانی غیر حرفه ای و فیلمبرداری ضعیف ، به شدت تو ذوق میزند.
در کل اما ، خجالت نکش فیلم دوست داشتنی و محترمی است ، از این جهت که برخلاف اکثر فیلم های جشنواره ، ادعا و "منم منم" های آنچنانی ندارد و "آمده که بخنداند و برود".
حالا اینکه جای خندادن (به این شکل که فیلم به خدمت آن در بیاید) در سینما نیست و فیلم ساختن برای "گیشه" هدفی بی ارزش است ، بحث جدایی می طلبد.
فرمول کلیشه ای سینمای ایران : اشکشان را در بیاور و پول بگیر.
حالا در سومین شب ، تازه به فیلمی رسیدیم که کمی ارزش بحث ، ارزش نقد و ارزش صحبت دارد. نه بخاطر اینکه فیلم خوبی است (که نیست) ، بلکه بخاطر محبوبیتی است که بین عوام پیدا میکند.
دارکوب ، از آن دسته فیلم هایی است که با رعایت استاندارد های مملو از ترس و دلهره برای فروش ، و البته از آن دسته فیلم هایی است که صرفا برای تولید یک چارچوب در خدمت قصه ای کاملا متوسط و معمولی پا به میدان گذاشته.
معمولا فیلمسازانی مانند بهروز شعیبی ، که تعدادشان هم اصلا کم نیست ، هرچقدر هم که در استفاده از تکنیک های وابسته به آموزشِ خودآگاهِ سینمایی کار بلد باشند ، هرگز موفق به ساخت فیلمی درست و خوب نمیشوند. چرا که اصلا در زمینه تعریف سینما ، یا در دیدگاهی گسترده تر ، تعریف ماهیت هنر ، فلج و ناتوان اند.
هنر ، و اندیشه ی سازنده و در عین حال مکمل آن ، هرگز از طریق خودآگاهِ آدمی دریافت و آموخته نمیشود. طرز فکر یک هنرمند ، چیزی است که در ناخودآگاهِ او شکل میگیرد و هرچند که این ناخودآگاه تماما و کاملا ذاتی نیست و وابسته به دریافت های علمی-دانشیِ خارجی هم هست ، اما شمار بسیاری از فیلمسازان عصر حاضر (نه تنها در ایران که در تمام جهان) فاقد ... دیدن ادامه ›› آن هستند.
فیلمسازانی که صاحب دیدگاه ، صاحب اندیشه و خالق دنیای منحصر به فرد خویش بودند ، گویا مرده اند و دیگر حضور ندارند یا اگر هم باشند ، انگشت شمارند.
بهروز شعیبی ، متاسفانه از همان دسته فیلمسازانی است که دغدغه ی "خلق" ندارد ، و تنها قصد ساخت فیلمی شدیدا متوسط در حد و اندازه های دارکوب را در ذهن میپروراند. قطعا واژه ی سخت و عظیم "هنرمند" مناسب چنین فردی که بیشتر دغدغه ی بیزینس دارد تا هنر ، نیست.
دارکوب در بهترین حالت ، به مثابه "وسیله" ایست برای سرگرمی به مدت 100 دقیقه. نه تاثیرگذاری خاصی در آن مشهود است و نه اندیشه و هدفی قابل دفاع. فیلمی است که سعی در جدی بودن دارد اما تعریف "جدیت" نیز تعریف کامل و درستی در ذات این فیلم ندارد.
اعتیاد ، حضانت ، فقر و عشق ، 4 گوشه ی مربعِ تشکیل دهنده ی چارچوب فیلم را در بر میگیرند و چنان ساده و بی اهمیت جلوه میکنند که فقط گهگاهی حین دیدن فیلم ، یادمان میرود که به "سینما" آمده ایم نه "شهربازی"....
شیک و خوش فرم ، اما همچنان پوچ و بی هدف.
امیر ، مقداری از خشم و انزجار دیشب را با خود شُست و برد ، اما خودش هم آنچنان عاری از نکات منفی و زننده نیست.
این فیلم در واقع کارت پستالی است که توسط دوربین فیلمبرداری به تولید رسیده و به نمایش در آمده. و صد حیف که این فرم کارت پستالی به محتوای درون آن چربیده و غالب شده.
امیر ، یا البته اینطور بگوییم که سازنده امیر (نیما اقلیما) به واسطه مدیر فیلمبرداری خود (ادیب سبحانی) چنان درگیر بستن قاب هایی چشمگیر و البته ساختار شکنانه در سینمای ایران بودند که گویا از یاد برده اند که سینما تنها "تصویر" نیست. بدون اغراق این فیلم از لحاظ بصری ، اثری خوش ساخت و شگفت آور محسوب میشود اما وقتی مسئله داستان ، پیرنگ ، محتوا و موضوع پیش کشیده می شود ، فیلم به سمت نابودی به حرکت در می آید.
حقیقتا حین دیدن فیلم شدیدا یاد فیلم معروف "ایدا" ، محصول لهستان ، اثری از "پاول پالیکوفسکی" می افتادم و قطعا اگر فیلم سیاه و سفید ساخته میشد ، بی رو دروایسی امیر را نسخه ی کپی شده و شکست خورده ی آن فیلم میدانستم اما همچنان وقتی بحث محتوایی فیلم وسط می آید ، امیر حتی در حد شوخی ... دیدن ادامه ›› هم نیست!
فیلم تکلیف خود را نمیداند. حتی خود فیلم خودش را نمیشناسد. این تکنیک خاص و منظم و جدی ، به شدت حیف شده و باید حسرت این را خورد که چرا در قالب چنین فنجان خوش ساختی ، باید آب بنوشیم جای قهوه؟
طلاق ، حضانت ، مهاجرت ، جنون و شخصیتی اصلی که تیپ و فضای قابل قبول و جذابی دارد ، کاملا بی ربط و کاملا ناهماهنگ با فرم فیلم ، طوری در اثر گنجانده شده اند که تنها رفع تکلیفی باشند برای پُر کردن جای خالی واژه ی فیلمنامه در تیتراژ.
و البته سوالی بی جواب که دقیقا این شخصیت امیر ، که در برخی نما ها توجه و تمرکز عظیمی روی آن شده ، دقیقا چقدر نقش موثری دارد؟ چرا که تمام اتفاق های هرچند ساده و مضحک فیلم ، در خدمت افراد پیرامون امیر بود و حتی نمیتوان ادعا کرد که این اتفاقات ، در روند زندگی امیر تاثیر خاصی داشتند که ارزش به دوربین کشیدنش مشهود باشد. و قطعا چندین و چند اشتباه و ایراد و ضعف دیگر که بماند برای اکران عمومی.
در امیر ، همه چیز مهیا بود برای لذت بردن از یک سینمای نابِ ساختار شکنانه اما در پایان 90 دقیقه و روشن شدن چراغ های سالن ، تنها زیر آوار خراب شده از آرزو های دست نیافتنی فیلمساز ، پیگیر راه خروج بودیم...

بد ، گُنگ ، پوچ ، پر افاده ، و البته شرم آور.
از طرفی فکر میکنم کاش فیلم افتتاحیه پردیس باغ کتاب برای شروع جشنواره سی و ششم ، هر چیزی به جز این فاجعه ی سینمایی(؟!) بود و از طرفی هم خیالم اندکی آسوده شد که همین اول کار ، یکی از بدترین فیلم ها را دیدیم و تمام شد.
ماهورا ، نه داستانی است نه مستند. نه ژانر جنگ است نه عاشقانه. نه شخصیت محور است و نه متکی به داستان. در واقع ماهورا ، تجمعی است از تصاویری که صرفا بوسیله چندین دیالوگ به شدت شعار زده ، موسیقی متنی که به سانتی مانتالیزه شدن فیلم کمک چشمگیری کرده و جلوه های ویژه ی به غایت آماتور و خنده آور به هم چسبانده شدند و البته که راهیابی آن به بزرگترین جشنواره سینمای ایران ، نه تنها خود فیلم بلکه ماهیت جشنواره را نیز زیر سوال میبرد.
در ابتدا ، کمی به فیلمبرداری و نما های آغشته به سینمای تئو آنجلوپلوس امیدوار بودم. نماهایی که تمرکز ناتورالیستی و طبیعت گرایانه را با حال و هوا و رسم و رسوم عجیب و غریب طایفه های جنوب کشور ترکیب میکرد. اما بعد از گذشت چیزی حدود 15 دقیقه ، عرق شرم روی پیشانی ام نشست که چرا نام بزرگی همچون آنجلوپلوس باید حین دیدن چنین "کمدی ناخواسته" ای به ذهنم ... دیدن ادامه ›› خطور کند.
فیلم در آغاز ، با شخصیت های غریبه و پرداخت نشده ای آنچنان به بیان احساساتشان می پردازد که گویا آخر فیلم است و قرار است که با تک تک این اشک ها و خنده ها همذات پنداری کنیم.
در میانه ، مملو است از سکانس ها و دیالوگ های گل درشت و اضافه و حتی کاراکتر هایی که بود و نبودشان تفاوتی در فیلم ایجاد نمیکرد.
و در پایان ، با تکیه بر قلقلک دادن احساسات مخاطب ایرانی توسط به نمایش گذاشتن اشک های دروغینی که از پس جنگ مردم جنوب با عراقی ها می آید ، سعی در ساخت فینیشینگ تاثیر گذار دارد که البته روی مخاطب خام و نا آگاه تاثیرش را میگذارد.
فیلمی که حتی گهگاهی در برخی سکانس ها ادعای سوررئالیستی نیز دارد و به قول استاد ، حرف بزرگتر از دهن خویش میزند
نه ذهنیتی ایجاد میکند که ناخودآگاهِ مخاطب به فهم سوررئالیسمش برود ، و نه حتی حرفی دارد که لازم باشد از دریچه دنیای سوررئال با مخاطب در میان بگذارد.
در نتیجه تنها چیزی که به نمایش گذاشته می شود ، ادا است و افاده.
در کل ، ماهورا شروع نا امید کننده ای بود برای جشنواره ای که امسال با غایبانی بزرگ و داورانی پر حرف و حدیث ، پا به میدان گذاشته است.
نیلوفر، navidjahan، امیرمسعود فدائی، آیدا طاهرزاده و امیر این را خواندند
میثم غضنفری این را دوست دارد
قبول دارم که فیلم در بعضی مواقع واقعا گنگ و سردرگم می شد و سرعت اتفاقات به صورت غیر طبیعی بالا می رفت، ولی پوچ دانستن این فیلم به نظرم
بی انصافیست.
۱۳ بهمن ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هجمه هجوم ، هِجّی مهاجرت

چند خطی برای هجوم مکری.

هجوم ، یا شاهکار است یا ابتذال. حد وسطی در کار نیست. مخاطبی که برای چنین اثری پیچیده ... دیدن ادامه ›› و متکی به فرم نود و هفت دقیقه وقت میگذارد ، زمانی که از سالن سینما بیرون می آید ، یا شگفت زده از شاهکاری است که چند دقیقه پیش تمام شده ، یا شاکی و سردرگم در حال غر زدن است که چرا این وقت و این هزینه را پای چنین اثر مبهم و بی سر و تهی گذاشته.
اما بیایید بدون تعریف و تمجید ، یا کوبش و کم لطفی فیلم را از منظر سینما بررسی کنیم تا در آخر به مقصد مورد نظر برسیم.
اولین مبحثی که در مورد فیلمسازانی مثل شهرام مکری همیشه در جریان است ، این است که مکری ها دقیقا چه میسازند؟ تکنسین محسوب میشوند یا کارگردان؟ داستان و قصه خلق میکنند یا خلاقیت تصویری برایشان ارجحیت دارد؟ البته ابتدا باید با یک سوتفاهم خداحافظی کنیم. کلمه ی فرمالیست ، کلمه ی اشتباهی است ، از ریشه. چرا که اثر هنری ، ذاتا فرم است و چیزی که حین استفاده از این واژه مد نظر ماست ، واژه ی تکنسین است. یعنی کسی که در خلق اثر هنری خویش ، نسبت به ماهیت محتوایی و معناگرایی ، به ماهیت ظاهری و ابزار سازنده آن اهمیت بیشتری میدهد. در نتیجه ، اثر ، فرم است و فرم ، متشکل از دو بخش به نام تکنیک و محتوا. پس واژه فرمالیست در حقیقت به فردی اطلاق می شود که اثر خلق میکند. در زمینه هنر ، به فرمالیست بهتر است هنرمند بگوییم و این واژه پر سوتفاهم را فراموش کنیم.
حال به این میپردازیم که تکنسین هایی مثل مکری چه میسازند و تمرکز بیشتری روی متفاوت ترین اثر این فیلمساز ، هجوم ، خواهیم داشت.
هجوم ، حتی برخلاف نظر خالق خویش ، از آن دسته فیلم هایی نیست که کاملا متکی به فرم اند. هجوم همان چیزی است که فیلسوف بریتانیایی ، کلاریو بل ، برای آن یک اسم و یک دسته ی خاص انتخاب کرده. فرم معنادار.
نگاهی به اصل تعریف کلاریو بل از این واژه یعنی فرم معنادار بیندازیم : کیفیت ماهوی هنر های تجسمی ، فرم معنادار است. یعنی اثر هنری ، چه دارای محتوای بازنمودی باشد چه نباشد، زمانی شان هنری می یابد که فرم معنادار یا دلالت گر داشته باشد. یعنی مجموعه ای از خط ها و رنگ ها که در آدمی انگیزش زیباشناختی ایجاد کند. به عبارت دیگر ، فرم معنادار ، همچون اشکال روانشناسی گشتالت باید مخاطب را برانگیزد تا از اثر همچون مجموعه متشکلی از رنگ ها ، خط ها ، شکل ها و غیره ، عاطفه ای زیباشناسانه در خود ایجاد کند.
هجوم مکری ، دقیقا دارای این فرم معنادار است. سردرگمی کاراکتر اصلی و جا به جایی این چهره بین چندین شخصیت و چندین نقش ، بدون مکث و با حداکثر خلاقیت هنری ، روی فرمی مشابه پیاده شده و دوربینی که هرگز رنگ کات را به خود نمیبیند ، به کنجکاوانه ترین شکل ممکن به این شخصیت اصلی چسبیده و قاعدتا بدون مکث اطلاعات را برایمان قطره چکانی میکند. در واقع نوعی هماهنگی بین شیوه روایت و سوژه روایت شکل میگیرد. علاوه بر اینکه شیوه روایت ، دارای جنبه های زیبایی شناسی خاص خود می باشد و از طریق جزئیات خود ، جزئیات دیگری را در سطحی دیگر از لایه های خود ارائه میدهد.
تقابل ذهنیت ابژکتیو فیلمساز ، با ماهیت سوبژکتیو فیلم هم جای بحث دارد. مکری دغدغه ی مکان و زمان دارد ، دغدغه ی شهر تاریک دارد ، در کل دغدغه ی ابژه دارد اما درگیر سوژه میشود. من این اتفاق را نوعی دستیابی به کمال میدانم. هر چند ناخواسته و از روی ناخود آگاه. چون هم میدان ابژه در اثر خودنمایی میکند ، هم سوژه ملکه ذهن مخاطب میشود و حاصل کار ، فضایی به شدت قابل لمس (هرچند فانتزی) و کاراکتری به شدت قابل باور (هرچند دور از ذهن) خواهد بود.
از دیگر ویژگی های این فرم معنادار ، استفاده از المان هایی است که به صورت نماد هایی دو پهلو ، منظور فیلمساز را میرساند. چمدان ، ذاتا نمادی از مهاجرت است و البته وسیله ای است که برای مهاجرت مورد استفاده قرار میگیرد. در فیلم ، صحبت از این میشود که بعضا کاراکتر ها میخواهند از این شهر تاریک مهاجرت کنند. البته شاید واژه فرار مناسب تر باشد. پیشنهادی از جانب نگار به علی میشود. نگار اصرار دارد که علی وارد چمدان شود. یعنی نه به خود مهاجرت ، که به وسیله ای ملزوم برای مهاجرت وارد شود و در آن توهم مهاجرت را داشته باشد. کاری که نگار گویی یک عمر انجام داده. او می گوید وارد این چند متر مکعب سیاه که بشی ، چشماتو که ببندی ، هرجا بخوای میری. مکری اصرار دارد که علاوه بر این شهر تاریک ، در باقی مناطق بیرون از این شهر هم خبری نیست. تاریکی مختص اینجا نیست ، ظلم و فساد همه جارا فراگرفته. همه جا تاریک است. به تاریکی فضای بسته و کوچک این چمدان ، علی رغم تابش شدید خورشید.
نکته مهم دیگر، بیماری ای است که نگار و سامان دچار آن اند. آنها به شکل خون آشام هایی در آمده اند که مجبور اند در شب زندگی کنند. و نگاری که فرصت مهاجرت به آن طرف را داشته ، خود را وابسته به همین طرف که همیشه تاریک است میبیند. این هم روزگار درصد کثیری از جامعه حال حاضر است که خود را وابسته به همین شهر تاریک میبینند.
اما در خلال همین نکات فیلمنامه ای ، به دو نکته حائز اهمیت بر میخوریم که خیلی هم بی ربط نیستند. یکی وابستگی عاطفی بیش از حد معمول علی به سامان که بار های روی نریشن اقرار میکند که هرکاری سامان بخواهد برایش انجام میدهد. و یکی هم استفاده ی موتیفی از چند شعر از مولانا. استاد کریم زمانی نقل میکند که پنهان ترین بخش زندگی مولانا ، هنگام دیدار او با شمس تبریزی است. از شنیده ها حاکی است که مولانا در مورد آن دیدار و دل باختگی خود هیچ نگفته است. حتی از نزدیک ترین اصحاب او ، حسام الدین ، وقتی از مولانا در مورد آن دیدار می پرسند ، حضرت به یک جمله اکتفا میکند : اهل محو را اهل صحو نتوانند شنود.
این خود سانسوری و عدم تمرکز بر رابطه عجیب و غریب ، هم بین مولانا و شمس مشهود است و هم بین علی و سامان در هجوم. علی عمیقا شیفته ی سامان است اما هرگز تحلیل و عمقی از این رابطه نمیبینیم. گویا مکری نیم نگاهی هم به مسئله جنسیتی و زمینه همجنسگرایی داشته ، اما این مورد را فرعا نگاه کرده و چندان با اهمیت جلوه نداده.
در پایان نیز ، با یک کنش نسبتا عاطفی مواجه میشویم بین علی و نگار که گویا نگار ، همان سامان است برای علی و سامان نیز همان نگار. عشق علی بین این دو تقسیم شده و بار ها آنهارا اشتباه گرفته است. دیالوگ های پایانی ، اشاره ای به فعل و انفعالی ققنوس وار دارد. علی و نگار قصد سوختن دارند تا امیدوار باشند در کنار یک ساحل ، از خاکستر خویش دوباره به وجود بیایند. این موتیف نیز بوی سیاهی و نا امیدی میدهد. بن بست مرگ و تنها امید به دنیایی روشن تر بعد از سوختن.
در کل ، دغدغه ی مکری در اکثر آثارش ، همان چیزی است که می بینیم و شاید اصلا لزومی نداشته باشد که با تحلیل و تفسیر های آنچنانی سراغ باز کردن پیچ و مهره های پر رمز و راز این فیلم ها برویم. چرا که ممکن است نه تنها به مقصد درستی نرسیم ، بلکه دچار توهم نشانه شناسی شویم و غرق در باز کردن گره هایی شویم که اصلا در کار نیستند.
هجوم ، قطعا بین بهترین آثاری است که این روز ها میتوان به تماشایش نشست و قطعا بهترین فیلم شهرام مکری است. باید فیلمساز را تحسین کرد بابت اینکه حالا دارای مولفه هایی منحصر به فرد است و سبک و فضای کاری خود را پیدا کرده ، چیزی که در سطح جهانی هم معدود نام هایی به آن دست یافتند و سینمای اصیل خود را بنا کردند.
خلاقیت هنری موجود در این فیلم و بازتاب محتوا و معنای آن، از دل فرم نشات می گیرد و اثری خلق می کند که ارزش بحث ، ارزش نقد و از همه مهمتر ، ارزش بار ها و بار ها دیدن را دارد.
به امید تکثیر مکری ها ، و هجمه بیشتر هجوم ها.

ایمان رضایی
زنده باشید..مرسی از نقد کامل و جامعی که نوشتید. خیلی در هضم این اثر کمکم کرد..مرسی..
۰۳ آذر ۱۳۹۶
سپاس از شما که زمان گذاشتید و مطالعه کردید
به هر حال فیلم جوانب بیشتری رو در بر میگرفت برای بحث که اندازه ی سواد حقیر همین بود.
سلامت و سر زنده باشید
۰۳ آذر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید