برا علی آقا عشقی...
وقتی خواستم بیام به دیدن نمایش یه دنیا غمگین بودم...یه دنیا غم روم اوار شده بود و از طرفیم مگه میشه علی عشقی رو ازدست داد...
غمگین دو عالم بودم چون تو اجرای قبلی که شهریور بود داشتم باکسی اشنا میشدم و بعد از هزارتا این در اون در زدن حاضر شد بیاد منو ببینه...امد کافه محل کارم...دوسه ساعتی گپ زدیم و ازش دعوت کردم که باهام بیاد کاری که اقای سجاد افشاریان نوشته به اسم شرقی غمگین رو ببینه...گفت خبر میدم و دیر خبر داد که نمیاد و بیلیط تموم شد و داغ دیدن علی عشقی و رفیق بامرامش سعید موند رو دلم...خودشم از زندگیم رفت...
به آقای افشاریان دایرک دادم و گفتم یعنی واقعا یعنی ممکنه دوباره اجرا بره...جواب دادن ایشاله دی ماه...
لحظه شماری و خرید دوتا بیلط...که یکی از بیلیط ها بکار امد و جاش کنارم تو تاتر کم بود...
وقتی نشستم سر تا پام داشتم درک میکردم که چی میگه علی عشقی چرا اصا میگه علی عشقی...تموم شد رفتم پیش اقای سجاد افشاریان...گفتم کتابمو امضا میکنید چون یه نسخه از این کتاب دست همون شخصه
... دیدن ادامه ››
که نیست...
حالا بعد از چند روز و هفته هنوز شرقیم بد جور غمگینه و حالم سنگین سنگین...
علی عشقی رفیقت راست میگفت یه ملت و عشقی کردیو خودت هنوز هیرونی...
ولی علی اقا...علی اقا عشقی من هنوز یواشکی دوسش دارم...امید وارم که یروزی بفهمه...
بد جوری عشقی علی آقا عشقی