آنتراکت بی آنتراکت . . .
1. داشتم به شنبه ی این هفته فکر می کردم. آخرین روز نمایشگاه کتاب. تصمیم گرفتم برم و از روز آخر استفاده کنم. تو غرفه ی نشر قطره چشمم افتاد به کتاب «تئاتر بی حیوان» نوشته ژان میشل ریب. نمی دونم چرا نخریدمش. الان دارم حسرتش رو می خورم. واقعا الان دوست دارم متن کتاب رو بخونم و بدونم آیا این نمایشنامه ی اپیزودیک به بدی همین تئاتریه که من دیدم؟!
2. عادت ندارم در مورد هیچ اثر نمایشی خیلی تند بنویسم ولی واقعا فکر می کنم این نمایش در کنار یکی از نمایش های پارسال (جادوی فسفری خال خالی) بد ترین کار هایی بودند که تو دو سال اخیر دیدم! اما چرا؟ آشا محرابی انصافا بازی خوبی داشت. سینا رازانی هم همین طور. بهرام سروری نژاد فقط یه اپیزود بازی کرد اما بازیش قابل قبول بود، فقط امیر حسین رستمی بود که (به ویژه در پرده ی دو برادر) بازیش نچسب بود. کلا حالت صورت آقای رستمی به نحویه که خیلی نمی تونه باهاش بازی کنه. گذشته از بازی ها، این کار رنگ و لعاب خوبی هم داشت. رنگ ها چشم رو خسته نمی کرد، و البته در دو پرده (پرده ی دو شریک و پرده ی آخر) کارکرد مفهومیش کاملا واضح و گل درشت از آب در اومد (منظورم تقارن کامل رنگ های دو شریک و لباس سفید خانم محرابی و روپوش آبی آسمانی آرایشگر در پرده ی آخره).
... دیدن ادامه ››
به هر حال دکور تصویری کار جذابیت بصری ایجاد می کرد. موسیقی خوبی هم در کار بود و صدای زیبای خانم محرابی هم از جمله نکات مثبت کار بود.
3. اما اشکال «آنتراکت بی آنتراکت» در کجاست؟ در یک کلام: ریتم! بار ها دیده بودم نمایشی از ریتم بیفته ولی ندیده بودم نمایشی کاملا بدون ریتم باشه! به هم خوردن ریتم از همون پرده ی اول کار مشهود بود. جایی که بدون مقدمه ی دراماتیک شاهد ترک صحنه از سوی امیر حسین رستمی هستیم. یعنی ریتم پرده ی اول اون قدر سریع بود که داستان به درستی بیان نشد و بازی ها از کار در نیومد. ولی در پرده ی دوم به قدری ریتم کش دار و خسته کننده بود که بیشتر به یک عذاب طولانی می مانست. کش دار بودن یک پرده ربطی به مدت زمانش نداره. گاهی ما یک ساعت تمام پرده ای رو می بینیم و لذت می بریم و گاهی یک پرده ی 5 دقیقه ای هم می تونه خسته کننده باشه. دیالوگ های پینگ پونگی سینا رازانی و بهرام سروری نژاد به حدی خسته کننده بود که واقعا برای اولین بار در زندگیم می خواستم از سالن نمایش خارج بشم. بقیه ی اپیزود ها هم فاقد یک ضرباهنگ متوازن بودند ولی هیچ اپیزودی به بدی اپیزود دوم نبود.
4. من خیلی معتقد به رسالت هنر در بیان یک ایده، حرف یا آرمان نیستم. یعنی معتقدم اگه کاری پیامی هم نداشت این به هیچ وجه ضعف محسوب نمیشه اما وقتی کاری دارای پیامی باشه، اون وقت این پیام هم برای من مهم خواهد شد. سوالی که دارم اینه که پیام این نمایش چی بود؟ اون چیزی که من درک کردم اینه: همه ی ما حرف های ناگفته، راز های ناگفته، احساسات درونی و آرزو هایی داریم که یا نمی تونیم بگیم، یا نباید بگیم، و باید یاد بگیریم از این قید و بند های خودمون رو رها کنیم و به آرزو هامون بیشتر فکر کنیم. اگه واقعا جان کلام این نمایش این باشه، سوال دوم من اینه: واقعا چنین موضوعی قابلیت این رو داره که هفتاد یا هشتاد دقیقه وقت تماشاگر رو بهش اختصاص بدیم؟ من فکر می کنم نه! اون هم به صورت یک نمایش پنج پرده ای که تکرار و توالی این پیام و هم پوشانی مفهومی این پیام ها به جای اون که مکمل هم باشه، موجب ملال تماشاگر خواهد شد. خانم مقتدی عزیز! بازیگر و کارگردان خوب تئاتر! مدیر محترم مجموعه تئاتر شهر! امیدوارم در دوره ی تصدی شما در این سمت سنت زیبای آنتراکت بین نمایش ها دوباره برقرار بشه که بتونیم در میانه ی یک کار ملال آور نفسی تازه کنیم!
خسته نباشید به گروه اجرایی این نمایش.