در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یاشار یشمی درباره نمایش کاسپار: به تته‌پته‌کننده‌ها گوش فراده* نگاهی به نمایشِ «کاسپار» به کارگردان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:55:22
به تته‌پته‌کننده‌ها گوش فراده*
نگاهی به نمایشِ «کاسپار»
به کارگردانیِ محسنِ معینی
امتیاز: منفیِ بی‌نهایت از بی‌نهایت**


لینک وبلاگ: http://goo.gl/at92DM

۳. آیا باید سخنی هم از زیبایی شناسی برانیم؟ طبعن ادعای معینی در بابِ متفاوت بودنِ زیبایی‌شناسیِ نمایشش در سردابِ آوا، به شدت نیازمندِ ... دیدن ادامه ›› توضیح و تبیین و توجیه خواهد بود. آیا کاسپار زیبایی‌شناسیِ متفاوتی بر ما عرضه می‌کند و آیا ما برای درکِ زیباییِ وعده شده‌ی اثر نیازمندِ درکِ ماتقدمی از آن زیبایی‌شناسی هستیم؟ پاسخِ من به هر دو سوال خیر است. هر چند که این خیر نه به معنای نفیِ ادعایِ معینی، بلکه، از سوی دیگر، به معنای تعلیقِ گفته‌ی اوست. وارد شدن به کاسپار از دریچه‌ی زیبایی‌شناسی، ورود به دالانِ هزارتویی از گزاره‌های پر از ایهام خواهد بود. جدل‌های بی‌شمار در بابِ عناصرِ زیباییِ این اثر، اگر حتی شروع هم بشود، هیچ وقت پایانی نخواهد داشت. با این حال، یک گزاره‌ را به راحتی می‌توان اعلام کرد: کاسپارِ معینی، نمایشی نیست که از آن خوشمان بیاید؛ خوش‌آمدن از این نمایش، چیزی نیست جز هم‌سو شدنِ غرائز،هوی و هوس‌ها و دل‌خوش‌های زبانی ما با حوزه‌ی مفهومیِ ما. کاسپار نمایشی نیست که بتوان توصیه‌اش کرد. زیبایی، به معنای ملموس و عامی که از آن سراغ داریم، در این اثر یافت نمی‌شود و مهم‌تر از همه، اثرِ چرکی است و سراسر پلشتی و آزار و آوا. با این حال، یک توصیه می‌توان انجام داد: بروید، کاسپار را لمس کنید، با او عشق‌بازی کنید، متنفر شوید و قی‌اش کنید. شاید که این همان زیباییِ معینی باشد.

۱. چه تاملی؟ معینی نمایش‌نامه‌ی بسیار پیچیده‌ای را برای بیانِ تاملاتش انتخاب کرده: کاسپارِ پتر هانتکه. نمایش‌نامه‌ای پر از پیچ و خم‌های زبانی که عمده‌ترین تکیه‌اش بر «عدم قابلیت و توانایی زبان و گفتار برای ایجاد ارتباط در دنیای معاصر» است. اجرای چنین نمایشی بسیار پیچیده خواهد بود: هیچ عنصرِ دراماتیکی وجود ندارد، هیچ تمِ داستانی‌ای نظرِ ما را به خودش جلب نمی‌کند، شخصیت، یک اسطوره‌ی فراموش‌شده است، جملات همه در هم پیچ می‌خورند و پرفورمنس جایی است که در عینِ معنادهی، باید تا جای ممکن از زبان‌شدن پرهیز کند(یک تناقضِ بالفطره). هانتکه در دورانی این نمایش‌نامه را نوشته است که دنیا تحتِ تاثیر دو نگاهِ زبانی است: هیدگر و ویتگنشتاین. کاسپارِ هانتکه نیز ملغمه‌ای است از رویاهای ویتگنشتاینی و ترس‌های هیدگری؛ امری که معینی حتی از آن نیز فراتر می‌رود و ایده‌های خودش را در کنارِ آن می‌نشاند. ایده‌های جذابی از، احتمالن، مکاشفات و تاملاتی که در سالیانِ زیاد به دست آمده است. از حماقت‌های کارل‌مارکس گرفته تا حماقتِ ویران‌کننده‌ی ویکی‌پدیا.


مقدمه: محسنِ معینی پس از اجراهای پرستاره‌ی گذشته‌اش، گردشی میانِ سالن‌های پرتماشاچی و نمایش‌نامه‌های داستان‌محور، اکنون، در دهمین نمایشی که به روی صحنه می‌برد، به گوشه‌ای دورافتاده از شهر به نامِ «تماشاخانه‌ی آوا» پناه آورده تا «نمایشی خصوصی، با تهیه‌کننده‌ای در بخشِ خصوصی، در سالنی خصوصی و برای آدم‌هایی با دردها و تاملات و زیبایی‌شناسیِ خصوصی» به اجرا بگذارد؛ نمایشی که باز هم به قولِ خودِ او «پاسخی به چند تامل در همه‌ی این سال‌ها» است. اما چه تاملی؟ چه صحنه‌ای و چه زیبایی‌شناسی‌ای؟


۲. صحنه چه؟ پیچیده‌ترین کاری که کارگردان‌های نمایش‌نامه‌ی هانتکه بر عهده دارند عهده‌داریِ صحنه است(به عمد از لفظِ میزانسن استفاده نمی‌کنم چرا که کاسپار، فراتر از مرزهای میزانس و در جملگیِ صحنه معنا می‌یابد). صحنه باید در عینِ این که بستری باشد برای عرضه‌ی نبودگیِ زبان، تمامِ ایده‌ها یا معانی را نیز منتقل کند(همان امرِ محالی که پیش‌تر ذکرش رفت). هر کارگردانی، به تبعِ برداشت یا وضعیتِ ذهنیِ خودش نسبت به کاسپارِ هانتکه، وضعیتِ خاصی را برای صحنه در نظر می‌گیرد؛ معینی نیز در این مسیر، یک سرداب را انتخاب کرده. سردابی به نامِ تماشاخانه‌ی آوا که بی‌شک انتخابِ هوش‌مندانه‌ای است. در صحنه‌ی کاسپارِ معینی، دو عنصرِ مقوم وجود دارند: آلات و آلت‌ها. اولی آن‌هایی هستند که به مناسبت یا بی‌مناسب با آلت‌ها سر و کار دارند و دومی، همان بازیگران هستند. بازیگرانِ اثر «سوپراستارهای جوانی»اند که «بازی شلخته‌شان»، به قولِ معینی، به اثر صداقت می‌بخشد و بن‌مایه‌ی نمایش را در تهافتِ فریاد‌های بی‌امانی که «دردِ آدمی» را بازنمایی (چه واژه‌ی زشتی) می‌کند به رساترین وجهِ ممکن به مخاطب منتقل می‌کنند. سخنِ صادقانه آن است که بگوییم بازیگرها همه در یک سطح هستند. سطحی دیوانه‌وار از رنج. آن‌ها پایین‌تر از خودِ کاسپار نمی‌ایستند و خودشان را نیز بر کاسپار/زبان تحمیل نمی‌کنند. این هم از همان هوش‌مندی‌های کارگردان است. آلت‌های معینی برای برقراریِ نمایشی ویژه در سردابِ آوا خوب کار می‌کنند اما این امر به همان معنا در بابِ آلات صدق نخواهد کرد.منظورم از آلات همان صندلی و چراغ و ترازوها و اداوتِ صحنه است. آلاتِ معینی گاه ویران‌کننده ما را حیران می‌کنند (حتی پس از نمایش) و گاه مشمئزکننده بوی شعارهای دست‌خورده‌ی زبانی می‌دهند. بی‌خود نخواهد بود اگر بگوییم که معینی از حوزه‌ی گسترده‌ی مفاهیمی که در اختیار داشته، گاه ذوق‌زده شده و آن‌چه که نباید را واردِ صحنه کرده و گاه چنان ما را شگفت‌زده می‌کند که بوی عصیان‌آمیزِ کاسپار تا روزها با ما خواهد بود.

*تیترِ مطلب از مدخلِ سرودِ ۱۹ام برزخِ دانته استخراج شده است. جایی که دانته در رویا زنی لکنت‌دار را می‌بیند که جملگیِ لکنتش حقیقت است، ولیکن هنگامه‌ی تیرِ هوا و هوس، لکنت به در می‌رود و شیرین‌زبانی به جایش می‌نشیند:«در عالمِ رویا زنی لکنت‌دار را در برابرِ خویش یافتم که دیدگانی حیله‌ورز و پاهانی لنگ و دستانی بریده و چهره‌ای بی‌رنگ داشت. به او نگریستم، و هم‌چنان‌که خورشید اعضای سرما زده‌ای را که شباهنگام کرخت‌شده‌اند نیرو می‌بخشد، نگاه من نیز بند از زبانِ او بگشود. و پس آن‌گاه در کوتاه زمانی وی را وا داشت که بر پای خیزد و چنان‌که عشق اقتضا دارد رنگ بر چهره ی بی‌رنگِ او آورد. چون بدین‌سان توان سخن گفتن یافت، چنان شیرین نغمه‌ساز کرد که دشوارم بود که اندیشه از او برگیرم. خواند که: «من آن پری دریایی شیرین‌زبانم که دریانوردان را با جاذبه‌ی نغمه‌ی خویش در میانِ دریا براه خطا می‌برم. منم که اولیسه را با آوازِ خود در دریانوردی بی‌مقصدش از راه به در بردم، و هر آن کس که با من درآمیزد بسی دشوار می‌تواند ترکم کند، زیرا که من سخت در بندِ جاذبه‌ی خویش اسیرش کنم.» شاید این توصیف از «شیرین‌زبانی» و حقیقتِ آن، بهترین توصیف از نمایش‌نامه باشد: لکنت‌هاست که رازِ حقیقتِ زبان را عرضه می‌کنند نه شیرین زبانی‌ها.

** نتوانستم به این اثر امتیازی دهم. این بار نه می‌توانم معیاری از فرم پیدا کنم و نه می‌توانم معیاری محتوایی را برگزینم. شاید رفتن به سوی زبانِ بی‌زبانِ کاسپار در حوزه‌ی امتیازدهی بهترین راه‌کار باشد. منفیِ بی‌بی‌بی‌بی‌ن‌ن‌ن‌ن‌ن‌ن‌ها‌هاهاهاهاهاهاهایت‌یت‌یت‌یت‌یت‌یت‌یت از بی‌نهایت.
وقتی اثری با شکوه و شاهکاری جانفرسا به صحنه میاد بستر نوشتن نقدی ارزشمند فراهم میشه.چه خوب اثر غایی رنجی که کاسپار معینی استادانه و هوشمندانه به جان تماشاگر مینشانه رو توضیح دادید.حقیقتا این اثر که دیوانه وار دوستش میدارم با من همراهه و از من جدا نمیشه به قول شما "بوی عصیان‌آمیزِ کاسپار تا روزها با ما خواهد بود" و به راستی که برای این اثر معیاری نیست چون جایی بیرون همه معیارها ایستاده با شکوه و دردناک به چشم های ما نگاه میکنه و به قول شما:منفیِ بی‌بی‌بی‌بی‌ن‌ن‌ن‌ن‌ن‌ن‌ها‌هاهاهاهاهاهاهایت‌یت‌یت‌یت‌یت‌یت‌یت از بی‌نهایت.عاشقانه این فرا رفتن از معیارها را میستایم و همه فرهنگ این سرزمین را نیازمند آن میدانم.از خواندن نقد شما لذت برم و دوباره به دیدن کاسپار خواهم رفت.کاسپار..کاسپار...کاسپار..در پایان هم یک ارزو کاش معینی که کار با بهترین بازیگران و ستاره ها و پیشکسوت ها را در کارنامه اش دارد و به قول شما "نمایشهای پرستاره بر صحنه برده"به کار با این جوانان که استادانه آنها را هدایت کرده شکل داده یک دست کرده و به حق بر صحنه نمایش کاسپار می درخشند ادامه دهد و چهره هایی این چنین مستعد به تاتر ایران معرفی کند...
۲۳ دی ۱۳۹۳
ممنون مصطفی‌جان :) نقلِ قولِ شما باعث شد غلطِ املایی ویران‌کننده و دیوانه‌وارم یهو کوبیده بشه تو صورتم: غرائض! خجالت آوره :)
۲۷ دی ۱۳۹۳
یاشار جان انقدر غرق در محتوی عمیق و قلم فاخز نوشتارت بودم که اصلا موتجهش نشدم :))
۲۷ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید