چه کسانی از فاجعه ی بزرگ ، جان به در می برند ؟
درندگانی که دیروز تجاوز کردند و کشتند ، و امروز ظاهرا مستحق دوستی و دلسوزی ِ ما هستند ؟! یا گروهی از قربانیان ِ کارزار ، که مدتها به تونل پناه بردند ولی هر روز و شب ، تن و بدن ِ شان هدف ِ نزدیک ِ شهوت هزاران متجاوز بود و خون گریستن های شان در تاریخ ِ مکرر ِ این سرزمین برای همیشه محو شد ؟!
"تونل" نمایش محنت باری نیست ، اگرچه روایتش به یکی از غم انگیز ترین دوران زندگی ِ ما معاصرین ، گره خورده است . جایی که زن ِ زخمی از جنگ و مرد ِ همقطار ِمتجاوزان ، مددجویان ِ روان پریش ِ خانم مدیر آسایشگاهی هستند که عزیزانش ، فدای بمباران ِ شهری بوده اند .
چرا ؟ مگر می شود از فاجعه گفت و بر انگیزاننده ی غم و یاس نبود ؟ بله می شود . اگر بمانند نویسنده ی دقیق و هوشمند ِ این نمایشنامه ، بخواهی از این ماجرای بظاهر تکراری ، بستری بسازی برای تحلیل ِ تقابل ِ دو وجه متمایز ِ انسانی در نقش ها و ابعاد ِ متفاوت هستی . وجوهی که همواره مصادیق متفاوتی داشته و دارد : "تجاوزگر - تجاوز دیده" ، "فاعل - پذیرنده" (عامدانه از کلمه ی مفعول استفاده نکردم! ) ، "بالانشین - متعلق به بدنه" ، "سیاه - خاکستری" ، ... و دهها نمونه ی دیگر از عوامل با کارکردهای بظاهر متضاد ولی در عمل مکمل ، در تقسیم بندی های متنوع و چالش برانگیز ِ متعارف یا نامتعارف ِ حیات .
در "تونل" اوج این فاصله ها و جدایی ِ ذاتی ِ صاحبان نقش ها ، در نمونه ی تیز و تند ِ دو گانه ترین تمایز ِ هویتی : "زن / مرد"
... دیدن ادامه ››
، جستجو و تحلیل می شود . زنی که به مدد ِ دیگرجویی و همذات خواهی عاقبت می گریزد و رستگار می شود ، و در دیگر سو ، مردی که در چنبره ی تمرکز بر خود مداری هایش می ماند و به تاریکی خو می کند ...