واژه ای نیست که با آن بنویسم از تو
قلمی نیست که در جان بنویسم از تو
تو مرا خوب خزانی بگذارم بانو
در تب سردی اًبان بنویسم از تو
عشق را چون قفسی دیده ام اما بازم
میشود گوشه زندان بنویسم از تو؟
ای بهار دل من، آمدی و گفتم که:
روی هر نو گل خندان بنویسم از تو
دور من اًدم و حوا که زیاد است بگذار
بعد هر واژه ی انسان بنویسم از تو