در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال ماریا .... | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:30:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،

که نامی خوش تر از اینت ندانم .

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی ، که شور هستی از تست .

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست

به ... دیدن ادامه ›› آسانی ، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !.
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم ... دیدن ادامه ›› به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

بیتا امیری
بسیار زیباست
ممنون از این اشتراک

و سپاسگذارم از شما
که نوشته های من رو مطالعه کردید.
۰۶ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد
آخرین فریب

گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینک هزار بار ، رها کرده بودمت
زان پیشتر که باز مرا سوی خود کشی
در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیکن ... دیدن ادامه ›› هزار جامه بر اندام او کنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب کنی و مرا رام او کنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او کنی
تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریغ که چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش


نادر نادرپور
درود در این مصراع اشتباه تایپی دارد اصلاح بفرمایید

ای زندگی ، دریخ که چون از تو بگسلم
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
ممنون از تذکر ودقتتان جناب آقای رئیسی
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مغرور نباشید...
وقتی پرنده ای زنده است...
مورچه را میخورد،
وقتی میمیرد مورچه٬
او را میخورد.!!!!!!!!
شرایط....
به مرور زمان تغییر میکند.!!!!
هیچوقت....
کسی را تحقیر نکنید.!!!!!
شاید امروز ..
قدرتمند باشید اما.!!!!!!!!
زمان.....
ازشما قدرتمند تر است.!!!!
یک درخت،
هزاران چوب کبریت را میسازد..
اما.......
وقتی زمانش برسد٬٬٬
یک چوب کبریت میتواند٬
هزاران درخت را بسوزاند!!!!!
پس خوب باشید
و خوبی کنید.......
درود بر شما ، متن بسیار زیبایی ست .
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
متشکرم جناب کلانی گرامی
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گرچه دوری میکنم بی صبر و آرامم هنوز

مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز

باورش می آید از من دعوی وارستگی

خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز

اول عشق و مرا صد نقش و حیرت در ضمیر

این خود آغازست تا خود چیست انجامم هنوز

من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان

از لبت ... دیدن ادامه ›› آورده صد دشنام پیغامم هنوز

صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر

همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز

من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر

او خود اکنون رنجه میدارد به دشنامم هنوز

"وحشی" این پیمانه نستانی که زهر قاتل است

باورت گر نیست دردی هست در جانم هنوز

وحشی بافقی
فقط خداست که ...
میشود با دهان بسته صدایش کرد...
میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت...
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد...
تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند...
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید...
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود...
و تنها سلطانیست که ...
دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن...!
همیشه و همه جا
احسن زیبا بود وصف خوبی داشتید
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
بسیار عاالی..مرسی
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
ممنون از لطفتان
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کودکی در گوشه ای کز کرده بود ..
آتشی روشن ز کاغذ کرده بود ..
...
سوز سرما بود و کودک بی لباس ..
صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس ..
...
صد تَرَک در دستهای کوچکش ..
خط پیری بر جبینِ کودکش ..
...
ضَجّه می زد ناله را در خویشتن ..
دردِ یک صد ساله را در خویشتن ..
...
ابر می بارید و سرما بس عجیب ..
باد ... دیدن ادامه ›› هم شلاق می زد نانجیب ..
...
رهگذرها جملگی در کارِ خویش ..
یک به یک گمگشته در افکار خویش ..
...
زین میان یک تَن به کودک خیره بود ..
غصه ی کودک به جانش چیره بود ..
...
اشک در چشمان مستش حلقه بست ..
بر سر کودک کشید از مهر دست ..
...
مثل یک مجنون لباسش را درید ..
اشک ریزان بر تن کودک کشید ..
...
کودک بی چاره با یک آه سرد ..
با صدایی زخمی از چنگال درد ..
...
دیده بالا برد و با آن مرد گفت ..
از خدا کُت خواستم او هم شنفت ..
...
با خدا فامیل نزدیکید نیست ؟..
از کنار او مرا دیدید نیست ؟..
...
گفت آری بنده ی اویم رفیق ..
گر چه طاعت را از او کردم دریغ ..
...
خنده بر لبهای کودک نقش بست ..
داد بر آن مرد اشک آلود دست ..
...
گفت می دانستم از انجام کار ..
نسبتی دارید با پروردگار
ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــﺸﺎﻥ" ﺩﺍﺭﻡ
" ﻏﻤﮕﯿـــــــــــــــــﻨﻢ " ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟــــــــــــــــــﻢ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ،
ﮔﻮﺷﻪ " ﻟﺒـــــــــــــــــﺸﺎﻥ" ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ" ﺧﻨــــــــ
ـــــــﺪﻩ" ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺎﯾﺪ ...
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ" ﺩﺳﺘـــــــــــــــﻢ" ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ،
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻭﺭﻡ ﺑﻪ " ﺩﻧـــــــــــــــــــﯿﺎ" ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻋﺠﯿﺐ " ﺗـــــــــــــــــﻠﺦ" ﺍﺳﺖ
لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم،

دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های!

نخراشی به غفلت گونه ام را،

... دیدن ادامه ›› تیغ
های،

نپریشی صفای زلفکم را،

دست
و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است



مهدی اخوان ثالث