42
واژه هایی که امروز مدام در ذهن من مرور می شود:
درب چوبی قدیمی و صدای حلقه زنانه اش،
مامایی پیر در دالان نمور و تاریک خانه،
تشت آب گرم،
برف و سرمای طاقت فر سا،
ناله های مادری تا به صبح درد کشیده،
و جیغ کودکی...............
مژدگانی مامای پیر از پدری تا روح ناآرام و عربیت پسر پرستیش آرام گیرد.
من از تاتی های کودکانه تا دوندگی
... دیدن ادامه ››
امروز 4 دهه را پیاده آمده ام تا شاید... و این شایدها تمامی ندارد که می دانم یقینی که آغشته به شایدی نباشد بایدی است که اندیشه مردار گونه اش را قبلاً بر قناره ای آویخته اند و از گوشت مانده اش خورانده اند.
به هر حال من آمده ام و تا مرس چنداه و چندم که واژه "تمام" را علامت می دهد، با قلبم خدا را دوست دارم و با مرکب اندیشه ام کاغذهای زندگیم را به امید فردایی سپید سیاه می کنم شاید...
خبری که امروز در تلگراف خانه دلم مدام علامت می داد:
سلام................ 42 ساله شدم............ تمام.