«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
طلوع آزادی.....
ای آزادی !
شبی
چون ماه از پشت کوههای بلند
سربرافراز
خیره شو
در چشم دیو شب ..چشم بینداز
تا
روشنی مهتاب چشمانت
طلسم تاریک اختر را در به در کند....
امید...
واین
شعله های آتشین
برق نگاه پر امید زنی است ،منتظر
با چشمانی
دوخته بر شکوه طلایی گندمزار
ابرها،
امشب،
بستر زمین را بوسه باران خواهند کرد...
چشمانم......
چشمانم ،
لنگرگاهی همیشه منتظر
بادبانها،
کی شعر آمدنت را خواهند سرود....
انتظار
زمان،
بر ساعت بی قراری ام تاخت
ومن
پرسه تن زنی را نظاره می کنم
درپیچ و تاب انتظار
رقصان و ناامید.....
سلام .شب همگی به خیر.شب گذشته به تماشای تئاتر «در بار انداز» رفته بودم.کاری بسیار سنگین، جذاب پر محتوی و معنا گرا.درد نامه ای از تبلور مسخ انسان بی گناهی که قربانی گناه دیگران شد.کودکی که نگاه کثیف و پر از جهل و تعصب اجتماع گناه ناکرده مادر را به پای کودکش نوشت.حکایت یک شهر ابری که سیاهی عقده حقارت و کینه انباشته شده مردی که همه چیزش را باخته (همان کودکی که پیش داوری های جامعه بر او مهر باطل زد ) بر آن سایه افکنده و هیبت شوم و قدرت دروغین انسانی مستحیل شده و مضمحل شده بر مردمش چیره گشته. حکایت مردمی است که به استثمار کشیده شدند و نخستین گامهای این استثمار با نسل کشی و واداشتن زنانشان به روسپی گری در این سرزمین استوار شده. ابتدا پدران را می کشند و سپس فرزندان را می ربایند تا بین دو نسل گسستی لاجرم پرنشدنی ایجاد کنند و فرزندان را از خویشتن خویش بیگانه سازند و با ربودنشان آنها را به سلطه قدرت خویش درآورند و به الگوها و هنجارهایی در آورند تا همواره پا در رکاب سلطه گر باشند که در این نمایش مردی خون آشام است. شهر پر از فضای نا امنی است و افراد دو دسته اند یا در خدمتند و در امان یا رها هستد ولی همواره در تهدید و نامنی.مردم ستمدیده نا امید از مبارزه ناگزیرآنقدر خود را به کوری و کری زدند تا کم کمک کور و کر شدند... همه آنچه آمد به ظرافت و تیزبینی در تمام مدت اجرا به صحنه آورده شده.... تمام عوامل از جمله متن و بازی و چهره پردازی ها به خوبی فضا و مفهوم داستان را ارائه می داد.از قدرت کثیف حاکم چند برداشت می توان داشت همان خود مستحیل شده درون هر انسان یا شر بالقوه که درون هر انسانی می تواند باشد یا می توان در سطح اجتماعی سنجید و آن را قدرتهای نامشروع حاکم در جهان فرض کرد که بومیان هر فرهنگ را ریشه کن می کند و به طراحی فضا و نسلی نوین می پردازند. در این داستان تنها یک جرقه توانست یکی از از خود بیخودشده ها و دگرگون شده ها را به خود آورد و ان کورسوی باقی مانده از عشق دوران کودکی اش بود که چون نوری بر جانش تابید و پس از چالشی سخت او را به خود آورد و به او قدرت رهایی داد و روح مبارزه طلبی را در او زنده کرد. در حقیقت عشق او را با خود عریانش مواجه کرد و آگاهی به فراموش سپرده شده اش بار دیگر بیدار شد و کوری کری عمدی اش بهد کنار رفت او به میدان شهر آمد تا مردم را آگاه کند و به قدرت خود ساخته حاکم را افشا کند ولی افسوس که مردم دیگر نمی خواستند گوش دهند و هرگز چیزی نمی شنیدند مردم به تدریج به اسارت در آمده بودند..... او یکه و تنها به جنگ رفت...دیدن این تئاتر فوق العاده را به شما بسیار پیشنهادمی کنم....