در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | تورانداز درباره نمایش هملت: یک شروع خیره کننده و طوفانی با یک موسیقی بی نظیر و یک میزانسن تاثیرگذا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:06:43
یک شروع خیره کننده و طوفانی با یک موسیقی بی نظیر و یک میزانسن تاثیرگذار سطحِ توقعِ هر بیینده ای رو بالا میبره. در ادامه اما، در هم آمیختن درام و طنز به شیوه ای تقریبا ناهمگون (درامی تراژیک با زبانِ مستحکم آلمانی در مقابلِ طنزی گاه و بیگاه که درجاهایی با تناسب و در مواردی بی تناسب، بر تراژدی سوار میشه و تاثیرگذاری تراژدی رو کاهش میده) بخشی از امیدهای بیننده رو به تیرگی تبدیل میکنه. البته نباید از صدای زیبای عموی هملت و بازیِ با تسلطِ هملت گذشت و باید افسوس خورد که کاش زبان آلمانی میدانستیم.
بیانی نو و دیدگاهی نو (چه در ساختار و چه محتوا) نسبت به آثار کلاسیک مساله تازه ای در هنر نیست. این مساله در نقاشی دهها بلکه صدها سال هست که رواج داره و در سینما از نیمه دوم قرن بیستم و در موسیقی هم در قرن بیستم توسعه پیدا کرده. این مساله میتونه امری پسندیده باشه به شرطی که بتونه بیننده و هنردوست رو گامی به جلو هدایت کنه. حتی اگر اون گام یک لذتِ صرف باشه. تولستوی در کتاب هنر چیست شرایطی رو ذکر میکنه که لازمه یک اثر هنری هست (نقل به مضمون): اول هنرمند حرف مهمی برای گفتن داشته باشه. مثلا حرفی که به ذهن شکسپیر نرسیده یا اینکه رسیده و توانایی بیانش رو نداشته یا ابزار و شرایطش نبوده. دوم هنرمند صادق، نیکخواه و اصیل باشه. یعنی هنرمند هدفش بیانِ خودش نباشه بلکه بیانِ یک زیبایی و لذت (یا در بیانِ کلیشه ای یک حقیقت) برای بیینده باشه. سوم تکنیک و قواعد هنری. تکنیک هم به معنایِ ابزار سخت افزاری هست که قطعا نسبت به گذشتگان بیشتر در اختیار امروزی ها هست و هم به معنای رعایتِ قواعد تکنیکی یک اثر هنری که قاعدتا میتونه در تاثیرگذاری بر مخاطب نقش داشته باشه. مثلا طراحی صحنه یا کارگردانی. از نظرِ نگارنده، به نظر میرسه نوآوری که در نگاه اوسترمایر وجود داشته نتونسته به اندازه کافی برای بیننده توجیه پذیر باشه طوریکه بتونه از منظری بهتر به این تراژدی نگاه کنه. با اینحال این نگرش هم بیانی هست که در جای خودش میتونه جای تامل داشته ... دیدن ادامه ›› باشه.
یکی از نکاتِ کلیدی این نمایش یافتنِ پاسخِ این پرسش هست که آیا در قتلِ پدرِ اوفیلیا هملت مقصر هست؟ اگر این قتل را به گردنِ جنونِ هملت بیندازیم آنگاه جنونِ هملت خود معلولِ چیست؟ جنونی تقریبا ناخواسته که چند عامل در اون نقش داشته اند: اول شانس، تصادف، تقدیر یا سرنوشت، که مرگِ پدر، وجودِ یک عموی بدجنس و مادری بی وفا و معشوقی بدونِ عزتِ نفس رو به سرنوشتِ هملت تحمیل کردند. خودِ این تقدیر میتونه یک بخشی از پازلی باشه که خدا یا جهان هستی یا طبیعت برای هملت تدارک دیده. در واقع شمشیربازیِ انتهایِ نمایش یک مصافِ بیرحمانه بینِ هملت و سرنوشت هست که یک طرفِ اون هملت با یک چنگالِ پلاستیکی و در طرف دیگر تقدیرِ بی رحم با یک شمشیرِ برّنده دولبه قرار داره. این همون مصافیه که در اون، نوعِ بشر باید در یک تلاشِ نابرابر در مقابلِ سرنوشتش قرار بگیره و همون بینُ الرّخانی هست که نظامی بهش اشاره میکنه:
بر این رُقعه که شطرنجِ زیانست
کمینه بازیش بین‌الرخانست
دریغ آن شد که در نقشِ خطرناک
مقابل می‌شود رخ با رخِ خاک
دوم، انسانهای شرور، ناآگاه، ضعیف یا منفعت طلب که تقریبا همه ی اطرافیان هملت در این دسته جا می گیرند از عموی بی رحم و منفعت طلب تا معشوقی گریزان یا مادری بی وفا. سوم، خود هملت که نتونست در مقابل این ناملایمات و بی رحمی ها مقاومت کنه و تسلیم شد. این خود ناشی از ضعفِ ساختمانِ روانی آدمیه که شاید اغلبِ انسان ها در این شرایط نتونن به چنین مبارزه نابرابری ادامه بدن. چهارم: یک ساختارِ اجتماعی-سیاسی فاسد که در بسیاری از مشکلات بشری همچون خرچنگی گردنِ فرد رو مجروح میکنه. در اینجاست که هملت از دانمارک به زشتی و نفرت یاد میکنه.
در چنین شرایطِ تراژیک و بارِ اینچنین جنونی که بر هملت تحمیل شده، چه پناهگاهی برای انسانِ تنها افتاده در پهنه ی هستی وجود داره جز گشودنِ آغوش بر معشوقِ همیشه حاضر؛ مرگ. اما چرا هملت در این زمینه تردید داره؟ شکسپیر به خوبی پاسخ میده (از ترجمه آهنگین و فوق العاده استاد مینوی):
بِبودن یا نبودن، بحث از این است
آیا عقل را شایسته تر آنکه :
مدام از منجنیق و تیر دورانِ جفاپیشه ستم بردن؟
و یا بر رویِ یک دریا مصائب، تیغ آهیختن
و از راه خلاف ایام آنها را سرآوردن؟
بِمردن، خواب رفتن، بس
و بتوانیم اگر گفتن
که با یک خفتنِ تنها
همه آلامِ قلبی و هزاران لطمه و زجرِ طبیعی را که جسم ما دچارش هست
پایان می‌توان دادن
چنین انجام را باید به اخلاص آرزوکردن
بِمردن، خواب رفتن
خواب‌رفتن، یَحتَمِل هم خواب‌دیدن
ها، همین اشکالِ کار ماست
زیرا اینکه در آن خوابِ مرگ و
بعد از آن کز چَنبرِ این گیر و دارِ بی‌بقا فارغ شویم
آنگَه چه رؤیاها پدید آید؟
همین باید تأمّل را برانگیزد
همین پروا، بلایا را طویل العمر می‌سازد
و گرنه کیست کو تن در دهد
در طَعن و طنزِ دهر و آزارِ ستمگر
وَهنِ اهلِ کِبر و رنجِ خِفّت از معشوق و
سرگرداندنِ قانون
تَجَرّیهای دیوانی و
خواریها که دائم مستعدّانِ صبور از هر فرو مایه همی‌ بینند
اینها جمله در حالی که هر آنی
به نوکِ دشنه‌ای عریان، حسابِ خویش را صافی توان کردن
کدامین کس بخواهد اینهمه بارِ گران بردن؟
عرق‌ریزان و نالان، زیرِ ثقلِ عمر سرکردن
جز آنکه خوف از چیزی پس از مرگ
آن زمینِ کشف‌ناکرده که هرگز هیچ سالک از کرانش برنمی‌گردد
همانا عزم را حیران و خاطر را مردّد کرده
ما را برمی انگیزد که در هر آفت و شرّی که می‌بینیم تاب آورده
بیهوده به دامان بَلیّاتی، جز از اینها، که واقف نیستیم از حال آنها
خویشتن را در نیندازیم
...
از نظر من هم صحنه ی آغازین فوق العاده و بسیار امیدوار کننده بود اما در ادامه هیچ وقت نمایش نتونست به این اوج ابتدایی برگرده.
۱۰ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید