نامهی یکی از خوانندگان کافکا به او به ترجمهی ناصر غیائی (منبع مرز آبی)
] برلین] شارلوتنبورگ، دهم آوریل ۱۹۱۷
آقای محترم
شما باعث ناراحتیام شدهاید. من مسخ شما را خریدم و به دخترخالهام هدیه دادم. اما او از این داستان سردرنیاورد. دخترخالهام کتاب را به مادرش داد. او هم سردرنیاورد. مادرش کتاب را به آن یکی دخترخالهام داد. او هم سردرنیاورد. حالا به من نامه نوشتهاند که داستان را برایشان تعبیر و تفسیر کنم، چون دکتر خانواده هستم. اما من هم مستاصل ماندهام.
جناب! من ماهها توی سنگرها با روسها سروکله زدم و پلک روی پلک نگذاشتم. اما تحمل این را ندارم که آبرویم پیش دخترخالههایم برود.
فقط شما میتوانید کمکم کنید. مجبورید کمکم کنید چون این آشیست که شما برای من پختهاید. بنابراین خواهش میکنم به من بگویید دخترخالهام چه تصوری باید در مورد مسخ
... دیدن ادامه ››
داشته باشد.
با احترامات فائقه
مخلص دکتر زیگفرید وُلف
پی نوشت: با این همه تفسیری که از نمایش شما شد لطفا جناب آقای جابر جان به من بگویید چه تصوری باید از "سوراخ" داشته باشم. (کلام شما فصل الخطاب برای من در خصوص این نمایش)
پی نوشت 2: در صدای آهسته برف ردی از شما در کامنت ها دیده میشد حال چرا نه؟
با احترامات فائقه - مخلص سوفی