علیرضا فرید را نمیشناسم. به گمانم این دومین فیلم سینمایی او پس از «دو ساعت بعد مهرآباد» باشد که آنرا ندیدهام. اینطور که بنظر میرسد تهیه کنندهی فیلم درخواست داده تا «خندههای آتوسا» بعنوان فیلمی که به مدت چهار روز در قطار فیلمبرداری شده را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند. فیلم با وجود محدودیتهای فیلمبرداری و ساخت در فضای کوچکی همچون راهروهای باریک یک قطار قابل قابل توجه است. پژمان بازغی و امیر جدیدی خوب ظاهر شدهاند. بازی باران کوثری به تمیزی گذشته نیست، اما مقبول است. محمدرضا فروتن بیشتر از آن که بازی کند، با صدایش تماشاچی را تحت تاثیر قرار میدهد. شاید همه چیز محیا بوده تا با یک فیلم قوی مواجه شویم، اما باز هم مانند اکثر موارد، این فیلمنامه است که کار را خراب میکند (خطر لو رفتن داستان)
1. فیلمنامه از روایت داستانی کلاسیک تبعیت میکند. این یعنی ما باید با یک مقدمه، یک حادثه، و یک نتیجه گیری مواجه باشیم. اینکه مدت زمان هر کدام اینها چند دقیقه (یا چند صفحه) است فرمول و قانون مشخصی ندارد، اما با نمونه گیری از داستانهای موفق میتوان حد و حدودی برای هر کدام مشخص کرد. «خندههای آتوسا» این تناسب را به نازیبایی بر هم میزند. از مدت زمان 85 دقیقه فیلم نزدیک 70 دقیقه به مقدمه اختصاص داده شده است! یک ربع حادثه رقم میخورد و از نتیجه هم چندان خبری نیست! (این ماجرا با «پایان باز» کاملاً متفاوت است و حکایت دیگری دارد. آنها را با هم اشتباه
... دیدن ادامه ››
نگیرید).
2. از این احمقانهتر نمیتوان در یک داستان برای کسی دلیل سفر آورد که در این فیلم برای پژمان بازغی آمده. چرا یک نفر با گم و گور شدن خواهر دانشجوی خود برای دو سه هفته بجای آنکه احتمال هر اتفاق ناخوشایندی را بدهد، باید فکر کند که او فاحشه شده و برای تن فروشی به استانبول رفته است؟ یعنی با کدام منطق (حتی منطق یک کارگر تعمیرات خودروی شاید بیسواد و احتمالاً از طبقه فرودست جامعه)، بجای گشتن در پزشک قانونی و بیمارستان و اقوام و دوست و آشنا و تهران و شهرهای ایران، باید تصور کند که دلیل مفقود شدن خواهرش این باشد؟ حتی با این فرض احمقانه چرا بجای استعلام خروج او (با کمک پلیس) یک کاره بلند میشود و به استانبول (چرا استانبول؟) سفر میکند؟ در این حد اوضاع این خانواده خراب است که اولین گزینهای که به ذهنشان رسیده این است که دخترشان فاحشه شده است؟!؟
3. مانند اکثر فیلمهای ایرانی دیالوگ نویسی ضعیف و نچسب است. نمیتوان با عامیانه بیان کردن جملات کتابی دیالوگ گفت! اینجا هم از جملات بسیاری استفاده شده که در مکالمات روزمرهی مردم جایی ندارد. کاش فیلمنامه نویسان کمی از اصغر فرهادی در زمینه یاد بگیرند!
4. یا درک من ضعیف است، یا فیلم توانایی انتقال نداشته و یا فیلمنامه یک کاراکتر کاذب دارد! حکایت آن مرد تنها درون کوپه چیست؟ در سه سکانس او را میبینیم که در دوتای اول تنها و ساکت است و در سومی تلفنی با کسی حرف میزند. نقش او در داستان چیست؟ حضورش برای چیست؟ اگر قرار است کاری نکند و دخالتی در داستان نداشته باشد، اصلا برای چه آنجاست؟
5. قالباً در قطارها به دلایل مختلف که یکی از آنها ایجاد عایق حرارتی است، از دو لایه ورقهای از جنس فایبرگلس پلیمری تقویت شده استفاده میشود. (مخصوصا در این واگنهایی که 8 کوپهی 4 نفره دارند). برای همین حادثهای که برای پژمان بازغی رخ داد چندان برای من قابل قبول نیست. یعنی احتمال اینکه کسی سرش با خوردن به این ورقه به شکلی آسیب ببیند که منجر به مرگش شود (البته که من پزشک نیستم!) کمی زمخت و تقریباً محال است! آن هم از آدمی که نشان داده قلدر است و دعوا خوب بلد است.
6. امیر جدیدی قرار است یک مامور مبارزه با اختلاس کارکشتهی نفوذی باشد. اما عجیب است که از ابتدای فیلم بجای آنکه حواسش به باران کوثری باشد، به پژمان بازغی چسبیده است. همه را ول کرده و از کنار بازغی که کمترین احتمال را در گناهکار بودن دارد جم نمیخورد. در آخر هم به جز کمی قلدر بازی برای آقای دکتر کار چندان خاصی انجام نمیدهد.
«خندههای آتوسا» یک فیلم نسبتاً اجتماعی است که بطور کاملا سطحی چند موضوع مختلف را دستمایه قرار داده و هر کدام را فقط کمی دستمالی میکند. با وجود اینکه این فیلم را نمیتوان فیلم ضعیفی دانست، اما فاصلهی زیادی با یک اثر قابل قبول دارد.