دیگه کسی نمونده!
یکی رفت اونور، غریبه شد و اسلحه گرفت رو به خودی.
یکی خودی موند و همینجا واستاد و اسلحه گرفت دستش، تا بره به جنگ اون خودی که غریبه شده بود و حالا اسلحه گرفته بود رو به خودی.
یکی که نه دوست داشت این باشه نه اون و خسته شده بود از هرچی غریبه و خودی، فراری شد و از مرز گذشت بی خودی.
اونایی هم اگه تو این دعواها و کشت و کشتارها زنده مونده باشن، گم و گور و پی بدبختی های خودشون.