درست است که لهجه ام بوی رنگ می دهد و گام هایم سر به هوا ،دائم به هوای چشمان ِ شما سُر می خورد ، ولی ... دل ِ ماندنم نیست و پای رفتنم هم لنگ می زند... چه دارهایی برای سربلند کردنم در کمین اند ، غافل از اینکه من سالهاست مُرده ام و در یک جدال نابرابر مرا دفن کرده اند ... حالا همینجا حوالی عطرِ تو چادر میزنم .
درود ... این نمایش با یک نمایشنامه خوب و قصه ای که موجز و تاثیرگذار ، دردی را در بستری از زمان روایت میکند ، به دلمان نشست ؛ بازیها همانطور که انتظار میرفت بسیار پخته بود ، لیک نقش جناب آقاخانی آنطورها که در نویسندگی این اثر پررنگ می نمود در کارگردانی چندان کارا به نظر نمی آمد ؛ طراحی صحنه هم به گمانم میتوانست بسیار بسیار بهتر باشد .
خسته نباشید به این گروه خوب نمایشی .