جانی مارچ، از ژانویه تا مارس، مدت زمان کوتاهی که پسربچهاش زندگی کرد و هرگز نفهمید بهترین لحظهی زندگی، لحظهی مرگ است.
پرتقالهای کال، داستانِ کارآگاهیِ بدونِ کارآگاهیست که نه تنها هر لحظه غافلگیرت میکند، تا به انتها، بلکه در حینِ این غافلگیریهای پُشتِ هم، با هر جمله ـکه به جرأت میتوانم بگویم تکتکِ دیالوگها جملاتیاند عمیق و پُرمعنا- تو را با خودت مواجه میکند، خودِ خودت، نه با دنیای بیرون؛ با دنیای درونت. هرچند در دنیای امروز آنقدر سطحی و راحتطلب شدهایم که «شنیدن» و دقّت کردن به تکتکِ جملهها و فکر کردن به آنها کارِ خیلی سختیست. و انگار فقط شوخیهای دمِ دستی و تکراریست که ما را به خنده میاندازد، حال آنکه این نمایشِ کمدیِ سیاه پُر است از دیالوگهای واقعاََ طنزآمیز؛
آنجا که ناشر به مترجم میگوید: «چرا نتونستی؟» و مترجم میگوید: «نمیدونم.»، ناشر در جواب میگوید: «خوبه، فکر کنم داریم نزدیک میشیم.»
یا مثلاََ: «مرگ واسه آدم خوبه، نه کلسترول داره، نه قند، نه نمک، نه چربی.»
یا پیغامگیرِ نویسنده: «نویسندهی مورد نظر در حالِ حاضر مشغولِ نوشتنِ رمانش است و به هیچ گفتوگویی پاسخ نمیدهد.»
یا: «بودا حتّی ایمیلش رو هم چک نکرد، اینجوری بود
... دیدن ادامه ››
که شد بودا.»
غافلگیریها:
یکم. مأموریت کشتن یک نویسنده (جانی مارچ).
دوم. اقامت جانی مارچ در همان هتلی که مترجم همانجاست.
سوم. مواجه شدن با جانی مارچی که نه تنها مَرد نیست، بلکه ایرانی هم هست.
چهارم. برملا شدن خیانت احتمالیِ زنِ مترجم به همسرش.
پنجم. مترجم زنش را از هتل بیرون میکند!
ششم. اعتراف جانی مارچ به کشتنِ کودک دو ماههاش در حمام و خاک کردنش در باغچه.
هفتم. ناشر که مترجم و کارگزار را مأمور کشتن جانی مارچ کرده، همسرِ اوست و با خواندنِ آخرین رمانِ زنش پی به این اتفاق برده و تلخترین واقعیتی که با آن روبهرو شده این است که همهی این سالها با پسر بچهی دفن شده در باغچهاش زندگی میکرده!
و در آخر همسرش و خودش را میکُشد.
داستانِ پرتقالهای کال خطِ مشخصی دارد و آنقدر در هر صحنه از آگاهی مخاطب جلوتر است که در طول یک ساعت و نیم اجازهی نفس کشیدن هم نمیدهد.
سینا آذین (آلفونسین سابینا) نویسندهی نارنجیهای سبز، پرتقالهای کال را بسیار رسیدهتر از آنچه تصور میکنیم نوشته است.
«ببینم، آدم کُشتن آدمو تشنه نمیکنه؟ نوشتن که خیلی منو گرسنه میکنه.»
از تماشای این نمایش خوشحالم. نمایشی که گرچه در آن پای قتلی در میان است و آدمها کشته میشوند، امّا اینهمه بوی زندگی میدهد.