از دالانی کم نور عبورت می دهند که درست دیدن دشوار است
از راهی که گروهی پیش از تو از آن می گذرند و
گروهی از پی تو می آیند تا بگذرند
مجال توقف و تامل در حرکت نمی ماند
شاید آن خون
بر سر و صورت های افتاده بر خاک
از عجله عبور عابران پیش از من باشد
در گام زدن میان احساس و عواطف همنوعان
هنگامی که احتیاط را فراموش کرده اند
و نمی دانم پس از من
عابران چه خواهند دید
بر دفتر خاطرات زمین