برای دومین بار شب گذشته نویسنده مرده است رو دیدم. یک گروه 8 نفره بودیم که به پیشنهاد من رفتیم این کار رو دیدیم. برای همه ما یک شب به یادماندنی شد. بعد از نمایش ساعت ها درباره کار درباره روابط ما آدم ها درباره دوستی هامون دروغ ها مون ، عشق های پنهانی و اینکه چرا دوست داشتن هامون رو گاهی به زبون نمی یاریم حرف زدیم.نمایش برای ما تازه بعد از خارج شدن از سالن شروع شد.رفتیم پارک ملت قدم زدیم شام خوردیم و جالبه که در تمام این مدت از این نمایش حرف زدیم. از ما 8 نفر سه نفر برای اولین بار بود که تئاتر می دیدن ولی مطمئنم سه تا تماشاگر به تماشاگران تئاتر اضافه شدن من از این بابت افتخار می کنم. ما 8 نفر برنامه گذاشتیم که حداقل ماهی دو تا نمایش رو با هم بریم. یکی از ما نیم ساعت درباره این حرف زد که کاش من هم بتونم در آستانه چهل سالگی مثل شخصیت مرد این نمایش کاری رو که از نوجوانی حسرتش رو داشتم انجام بدم و اشک توی چشماش جمع شد که هیچ لذتی از کاری که الان می کنه نمی بره.یکی از پسرای ما درباره عشقش به یه هنرپیشه سینما حرف زد و بدبختی هایی که برای دیدنش کشیده و هنوز هم نتونسته اونو از نزدیک ببینه. اینکه می خواسته از شهرستان فرار کنه بیاد تهران و بره اون خانم هنرپیشه رو پیدا کنه.
ایناها بخشی از شبی بود که نویسنده مرده است برای ما ساخت.قرار گذاشتیم هر کدوم از ما 8 نفر 8 نفر رو ترغیب کنیم به دیدن این کار .این حداقل کاری هست که می تونیم برای گروهی بکنیم که یک شب به یادماندنی و خاطره انگیز برای ما ساخت.