به تماشای یک اثر تالیفی دیگر از محمد مساوات نشستیم اثری که بیش از پیش او را به عنوان یک مولف در کارش تثبیت کرده و به جامعه معرفی میکند. این «راشومون» ایرانی را تماشا کردیم و لذت بردیم و حالا البته این ترس توام با خوشحالی را داریم که انتظارات از این هنرمند بسیار افزایش یافته و گامهای بعدی را باید با وسواس بیشتر برداشته و اولین و بی رحمترین منتقد کار خود باشد.
پرسش همان پرسش راشومون است . آیا امر واقع اصالتی خارج از ذهن ما دارد؟ اگر کوروساوا این پرسش را در بررسی یک واقعه ی خاص از پس روایتهای اذهان مختلف طرح میکند مساوات آن را در بستر سیال امور روزانه ی شخصیتها، هم کارهای پیش پا افتاده و هم مهم، طرح میکند.در حالیکه روایت راشومون بر اساس بازگشت به گذشته پیگیری می شود ،اینجا علاوه بر گذشته در سطح حال و آینده هم جاری می شود. اما این اصالت نداشتن واقعیت از کجا سرچشمه میگیرد؟ شاید در نگاه اول که همه را از پشت شیشه ها می بینیم فکر کنیم که داستان همان داستان شرقی و عرفانی شیشه ی کبود مولانا است که شیشه ها باعث برداشت های متناقض و متفاوت ما از دنیا و وقایع می شود:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان سبب عالم کبودت می نمود !
یعنی چشمها یکسان کار میکند و کافی است شیشه ها را برداریم. اما مساوات فراتر میرود و همانگونه که نام و درونمایه کارش نشان میدهد به دیدگاههای غربی و جدید دراین زمینه می رسد و آن اینکه اصولا چشمها یکسان نیست و بلکه چشم به مغزی متصل است که کار اصلی را نه چشم بلکه مغز در این پردازش واقعیت انجام می دهد. مغزی که آکنده از اطلاعات و پیش فرضهایی برای این پردازش است که در هر شخصی با شخص دیگر متفاوت است. مغز فیلتری است که دست به تاویل می زند. این
... دیدن ادامه ››
تاویل روی متن انجام می شود، روی زبان و واژه انجام می شود و تقریبا چیزی نیست که از آن عبور نکند. تاویل متن است که در یک مرام و مذهب هزار فرقه از منتهی الیه طیف سفید تا آنسوی سیاه وجود می آورد!
اما اینها را مساوات چطور در کارش درمی آورد؟ به باور من اینکه کسی بیاید یک کتابچه منوال برای این کار یا هر کار دیگر تهیه کند که اینجای کار همان حرفی را می زند که فلان فیلسوف گفت و آنجای کار چیزی میگوید که بهمان فیلسوف گفته هیچ اعتباری به کار نمیدهد. کار خودش باید با ابزارش با مخاطب حرف بزند. اینکه حرف ساده ای باشد یا پیچیده اعتباری نمی آورد بلکه استفاده درست از این ابزار و راضی بودن مخاطب از برقراری ارتباط بی واسطه با کار به آن اعتبار می دهد. گاهی می گویند هنرهای نمایشی جای طرح مباحث انتزاعی نیست من عقیده دارم که می تواند باشد اما کار بسیار سختی است که اینکار را بکنی و کارت احتیاج به چوبهای زیر بغل پیدا نکند. چوبهای زیر بغلی که منتقد و فلسفه شناس باید بیایید بزند زیر کار تا مخاطب بفهمد شما چه می گویید!! البته کار عزیز منتقد و فلسفه شناس در این راه وزین و با ارزش است و جای تشکر دارد ولی امتیازی برای کار هنری شمای کارگردان به بار نمی آورد.
اما مساوات ریسک وارد شدن را قبول کرده و موفق بیرون می آید. در قدم اول برای القای این عدم اصالت و عدم قطعیت روی ابزار بیان خودش کار میکند. صحنه را مساوات شبیه به کمیک استریپ طراحی کرده است. پهن کردن و بسط واقعیت سه بعدی در فریم های جداگانه ی دو بعدی! این خود ما را به فکر می برد که چقدر تغییر این نوع بیانها،احساسات متفاوت و برداشتهای متفاوتی در ما ایجاد می کند! همه ما بیاد داریم که بسیاری از این کمیک استریپ ها مثل تن تن و میلو بارها به کارتون و فیلم تبدیل شد اما هیچکدام کتاب نشد و آن اثر را نداشت! چرا؟ چون نوع بیان فریمی و عجیب این کمیک ها واقعا در پردازش داستان و چیزی که در مغز ما می نشست نقش داشت. خود این طراحی صحنه بسیار انتزاعی و عجیب،تلنگر اصلی را به مغز ما می زند و ما را در اصالت داشتن پردازشی که از تصاویر می کنیم اینجا به شک می اندازد. در قدم بعدی به سراغ تاویلات زبانی میرود. اینجا هم به شک می افتیم که نکند زبان ترجمه و زیرنویس چیزی متفاوت با کاراکترها می گوید و باعث اینهمه تناقض در داستان و ذهن ما می شود؟ نکند غیرعمدی باشد و زبان در ذاتش پدیده ای تناقض آمیز است؟ برای اثبات این امر کافیست توجه کنیم دقایقی کوتاه که این زبان که قرار است نقش ارتباطی تماشاگر با کاراکترها و واقعیات داستان باشد خاموش می شود و زیرنویس می گوید" جان و جیم یک چیزهایی در باره زنها می گویند" بدون شک اینجا جاییست که بیشترین اشتراک در فهم و تاویل تماشاگر از صحبتهای آنها پیش می آید!!
هرچه فیزیک صحنه از تماشاگران با متریالهایی مثل شیشه و قاب جدا شده، روح کار بیشتر از هر کاری تماشاگر را در خود سهیم میکند تاجاییکه وقتی نقش پلیس وارد میشود و توسط ما دیده نمی شود تازه می فهمیم که خودمان هم از بالا به کار نگاه نمی کنیم بلکه در حال بازی با بقیه کاراکترها هستیم.
خشونت کار مساوات در موتیف هایی مثل پاشیدن خون هست ولی اینها وحشت اصلی نیست بلکه وحشت اصلی پرسشهایی است که کار او مطرح میکند، آیا مغز واقعیت را ثبت میکند یا میسازد؟ آیا مغز خاطره را به یاد می آورد یا خلق میکند؟ به راستی اگر اینگونه باشد آیا همه راست می گویند؟ آیا راست و دروغ معنا پیدا می کند؟ آیا این قابهای شیشه ای همان قابهای شیشه ای تلویزیونهایی نیست که در خانه داریم و دلمان خوش است که از پس آن واقعیات را می بینیم ولی درواقع مشغول ساخت واقعیات برای ما هستند؟ این است که جهان خلق شده ی مساوات ترسناک است و دکورها و خونهای آن فقط دعوتی است برای وارد شدن به عمق آن!!
مساوات وارد حیطه ای شده که گفتنش راحت ولی انجامش بسیار دشوار است. کارهایی با موضوعات فراواقعی و سوررئال آنهم در تئاتر که به هر حال ابزار دستکاری در واقعیت را به گستردگی سینما ندارد. و اینکه کارت تبدیل به حرافی های کسل کننده و فراری دهنده مخاطب نشود بلکه تمام گروهها را بتوانی جذب کنی و راضی از سالن به بیرون بفرستی ! خوشحالم که در ابتدای مطلبم کار ایشان را با بزرگمردی مثل کوروساوا مقایسه کردم و چرا که نه؟ امیدوارم ایشان فراتر از این برود و بر غنای کارش هر روز بیفزاید. از همینجا به ایشان و تمام عوامل کار خسته نباشید می گویم و تمام دوستان را به تماشای این راشومون تماشایی ایرانی دعوت می کنم!