لیدی نویس درباره ی این تئلاتر: اون روزی که بغلم کردی و از رودخونه ردم کردی، یادته؟ دلم میخواست اون رودخونه دریا میشد و بیشتر تو بغلت میموندم.فکر کنم بیست سالت بود...یادته؟ ....
بعدها فهمیدم که یه زن باید اون قدر کار کنه تا بنیه ش رو از دست بده و شبا طاق باز بخوابه تا بلکه یه شب یه بچه مثل آب چشمه توی شکمش جاری بشه و بعدم با چشمای غم زده به سقف زل بزنه و به خر خر مردی که پشت بهش خوابیده گوش کنه!
من دوست ندارم کارایی رو که دوست ندارم انجام بدم،اما صبح تا شب و شب تا صبح دارم کارایی که دوست ندارم رو انجام میدم! میدونم مردم ممکنه حرف بزنن،ولی مردم برن به جهنم!خسته شدم از شنیدن اینکه جای گله توی آخوره و جای زن تو خونه!خسته شدم از بس دستمو پیچوندی و توی خونه حبسم کردی!آره تو میتونی دستمو بشکنی چون قوی تر از منی، ولی آدم میتونه با فکرش بخواد !
آیا این دست تقدیره؟
شالمو مرتب میکنم، دست میزنم...
تلگرام و اینستاگرام:
Lady_theater