توجه:نوشته های زیر تنها استنباط و احساس من پس از تماشای تئاتر “شرقی غمگین” اتفاق افتاده است.
عشق را تجربه میکنم و خیانت را میچشم و پَسمیزنم.
دیگر
... دیدن ادامه ››
نمیشود عشقی را به دیگران بسط داد؛فقط او و او و او میبایست عشق من ...
روزهای بسیاریست که به یاد دلبر نشستهام و تارکدنیا شدهام و چه چیزها که نکشیدم و ننوشیدم و برایت ضبط نکردم.شاید آن را بشنوی!
عشق تو مرا بیخانواده کرد و حالا نه تو را دارم نه خانواده را.
اعتیاد،ریشههایی در خاک سست خانهام بیتو دارد.
اخبار را در تلگرام دنبال میکنم؛گوشت کیلویی۴۰هزار،اختلاس میلیاردها دلار،پلاسکو،زلزله،سانچی،آتنا،حوادث غیرمترقبه،قتلهای عمد و غیر،خیانت و خیانت و خیانت...
چرا بیرون بیایم؟
تفنگی تهیهکردهام برای قتلعام تمامی افرادی که دلبرم را آرزو کردهاند.
پس از ۲ سال بیرون میآیم،در مترو پس از دیدن دختری عجیب رفتار میکنم.عشق؟
نه،به یاد میآورم که عشق تنها یکبار است و بارهای دیگر فرار از تنهایی.
صاحبخانه مرا بیرون میکند؟وعده تمام است؟
دوستم میگوید باید تو را هم روی این خانه بگذارند!باور نمیکند امروز را بیرون بودهام.
وسایل را جمع میکنم یا حداقل سعی میکنم،آه که هر وسیله بارسنگینی از خاطرات تو را حمل میکند.
قتل آنان یعنی تباه کردن خود!
مگر چیزی از خود مانده که تباه شود؟
واقعیت؟رویا؟خیال؟توهم؟خواب؟احساس؟حقیقت؟عشق؟عشق؟عشق؟
چراغها را خاموش میکنم،کف اتاقی مدفون خواهمشد که او آنرا درنوردیده،ماشه را...