من از دیدن نمایش پرومته/ طاعون به سهم خودم لذت بردم، اما خوندن متن پایین باعث شد بیشتر فک کنمف هنوز به نتیجه ای نرسیدم که چقدر به حرف های نویسنده
... دیدن ادامه ››
می تونم باور پیدا کنم. خوندن متن پایین فقط من به به فکر نمایش "هار" انداخت و اینکه چقدر در مورد این نمایش حرف های نویسنده ی متن به نظر من صدق می کنه.
پایگاه خبری تئاتر: بنمایهی این اثر به اصطلاح اکسپریمنتال اقتباسی (یا بهتر است بگوییم کلاژ) است آزاد از نمایشنامه «پرومته در زنجیر» اثر آشیل، نمایشنامه «حکومت نظامی» و رمان «طاعون» اثر آلبرکامو و مجموعهای از اشعار «سیدعلی صالحی» به علاوه نواها و ترانههای بومی و فرنگی. این که این حجم از محتوای نامنسجم راه به کجا خواهد برد که کاملا مشخص است و محلی برای بررسی و واکاوی ندارد. اما آن چه در این جا مورد بحث و بررسی ماست عدم تعهد و پایبندی سازنده است به اثر و این که این عدم تعهد تا چه اندازه میتواند شاکلهی وجودی نمایش را به سطح برساند و فقدان نگاهی همگرا و ابژکتیو داشته باشد. حتما این روزها از زبان بسیاری از کارگردانان محترم در مصاحبههای پیدرپی میشنوید که میگویند: «ما در تلاش بودیم تا انسان معاصر و اوضاع تراژیکبارش را به نمایش بگذاریم.» یا این که:«انسان معاصر وجهانش روزبهروز غیرقابل تحملتر میشود.» یا زمانی که کمی عمیقتر به مسئله نگاه میکنند:«واقعیت امر این است که انسان معاصر در ظلمت خود گرفتار شده و تقریبا هیچ راهی برای رهایی از این تاریکی پیدا نمیکند و دقیقا این نقطه همان نقطهی اسفبار زیست بشر هزاره سوم است.» این دست از مصاحبهها با جملات قصارگونه که قادر است دیوار بتنی هر سایت و نشریهی زردچوبهای نیمچه روشنفکریای را سوراخ کند از دیگر مشخصههای هنر مسئولیتگریز است. به تعبیر دیگر این نوع نگاه تقلیل گرا به بیتفاوتی سازنده به برداشت مخاطب از اثر دامن میزند. حتی خود سازنده به ماهیت اثر هم تعهدی احساس نمیکند چرا که او (در بهترین حالت) یک ناقل است که مطلبی را انتقال داده و این که این انتقال چه تاثیری در دریافتکننده میگذارد به وی ارتباطی پیدا نمیکند. اما به واقع این دوستان از چه حرف میزنند؟ وقتی میگویند «انسان معاصر» دقیقا از که یا چه کسانی صحبت می کنند؟ معمولا این نگاه الیت شده انسان را فقط در طبقه متوسط به بالا که کمی درگیر مدرنیته شده نگریسته و مورد بررسی قرار میدهد.
خاطرهای کوتاه نقل کنم که خالی از لطف نیست. روزی یکی از شهرداران عزیز در فلان منطقه گفت:«ما از پول بیتالمال هزینه ساخت فلان پل را کردهایم تا مردم کمتر در ترافیک مانده و با اعصاب و روانی بهتر به منزل برگردند.» سرآخر دریافتیم که رفتوآمد از آن پل فقط توسط خودروهایی صورت میگیرد که متعلق به طبقه نوکیسه و نئوبورژوای جامعه است که منت مالیاتش را به سر شهرداری میگذارد. با این حساب فهمیدیم که منظور شهردار از مردم دقیقا چه کسانی هستند. در این جا هم با همین پدیده روبهرو هستیم. آیا شمای کارگردان نقطه نظر و نگاهتان به برخی آقازادههای گرگزاییده همانی است که به کارگران هفت تپه است؟! آیا درد و رنج این دو قشر با هم متفاوت نیست و اگر هست چرا در اثرتان محلی از اعراب ندارد؟! من به عنوان یک مخاطب این پرسش را از کارگردان محترم دارم که این نگاه کلینگر به انسان معاصر از کدامین زیست پدید آمده و چگونه به دغدغه و مسئله شخصی جنابعالی تبدیل شده است؟!
بگذریم…
با این اوصاف ما میپذیریم که میشود به انسان معاصر نگاهی کلی داشت و علیالحساب دست از سر این تقلیلگرایی برمیداریم. اما باز مسئلهای دیگر یقهمان را گرفته و سوالش را این گونه مطرح میکند که:«از کی تا حالا بازنمایی صرف واقعیات جامعه و انسان معاصر از جمله دغدغههای هنرمند معاصر! شده است؟» واقعیت چیست؟ ریشهی این کلمهی عربی از «وَقَعَ» به معنای اتفاق افتادن و روی دادن است. به عنوان مثال بعد از پایان فصل پاییز، فصل زمستان شروع میشود و این پدیدهای است که هر ساله روی میدهد و جزئی از واقعیت هستی است. جالب این که برخی با افتخار از این مسئله یاد میکنند که «ما واقعیات جامعه را مطرح کردهایم». دقیقا مثل این میماند که هنرمند راه افتاده و هر چه لجن و کثافت در گوشه و کنار جامعه دیده با خود کول کرده و همچون یک حراجی در صحنه نمایش مقابل دید مخاطب گذاشته است. مخاطبی که خود نیز واقف به این لجنزار در نزدیکی محل زیست خود هست و پیش از این که وارد سالن شود با آنها روبهرو شده است.
پس این نقل و انتقال واقعیات جامعه چه سودی برای من و شمای مخاطب دارد؟! در ثانی این انتقال واقعیات از جامعه به صحنه نمایش هیچ مسئولیتی برای هنرمند نخواهد داشت چرا که هر کسی نکتهای که به اثر وارد کند، فوری به مردم، جامعه و انسان معاصر! ارجاع خواهد داد و خواهد گفت:«جامعه ما همین است که میبینید». آیا این تفکر هنرمندانه معاصر ریشه در مصلحتاندیشی و عافیتطلبی خردهبورژوازی ندارد؟! از طرفی یک جامعهشناس از واقعیات میگوید، تحلیلگر و استاد دانشگاه از واقعیات میگویند، یک سیاستمدار نیز در مواقع لازم از واقعیات میگوید. اگر قرار باشد که هنرمند نیز از واقعیات بگوید، پس چه کسی باید از حقیقت بگوید؟! پس آن چیزی که به عنوان «نگاه هنرمندانه» از آن یاد میشود را باید در کدام سمساری یا عطاریای یافت و به زخم جامعه زد؟ این که ما یک مشت برگ پاییزی در صحنه بریزیم به نشانهی جهان خشکیده و سرد، سر و وضع بازیگران را کثیف کنیم به نشانهی سیاهی، طاعون و مصیبت و مخاطب را با چند موزیک بومی و فرنگی مرعوب کرده و تبحر بازیگران در حفظ متون و ترانههای مختلف را به رخش بکشیم که نشد کار و کارستان. این که تو بیایی و اگر سیاهیای وجود دارد را تحلیل کنی و نگاه شخصی و خردورزانهی خود را در قالب فرم نمایشی به من عرضه بداری کاری کردهای کارستان. وگرنه شورباپزی را در هر آموزشگاه و سالن تئاتر خصوصیای میتوانی پیدا کنی از طعمش لذت ببری.