1. بهخلاف دوستانی که میگن فیلم قصه نداشت، این فیلم قصه داره، البته یک قصۀ ساده. ولی سادگی قصه عیب نیست. یک شاهکار سینمایی می تونه قصۀ خیلی سادهای داشته باشه. چیزی که برای من در حین تماشای فیلم مهم بود این بود که گره شخصیت اصلی (معادی) چطور باید حل میشد و این گره با اتفاق خواندن نامۀ عاشقانۀ آن کودک باز شد. این مهمه که فیلم نشان بده گره چطور باز میشه. مثلاً نصیحتهای پدر شخصیت اصلی ظاهراً بیاثر بود یا کاملاً اهمیت حاشیهای داشت. همین طور گفتگوها با آن معلم ورزش. اینها زمینهسازی بود بیشتر. ولی اتفاق را نامۀ آن کودک رقم زد.
2. نکتۀ مهم دیگه اینکه فیلم علاوه بر قصه، حرف داشت. فیلمهایی را تماشا میکنیم که کلی قصۀ جالب و جذاب دارند اما آخرش فکر میکنی از تماشای فیلم چیزی دستگیرت نشده. فیلم بمب یک نقد اجتماعی خوب نسبت به سیستمی است که ریاکاری و چندچهرهبودن را ترویج میکنه.
3. صحنههای سرگرمکنندۀ فیلم مثل خواندن یکی از معلمها در دفتر مدرسه و گرفتن دزد، فقط سرگرم کننده نبود و در خدمت کل فیلم و حرف فیلم بود.
4. اما چند ایراد: اول اینکه سیامک انصاری برای آن نقش مناسب نبود. آن نقش را تبدیل به کمدی میکرد. شاید خواسته بودند زهر قصه را بگیرند و به جایی برنخوره. دیگر اینکه تأکید روی المانها و سمبلهای دهۀ 60 تو ابتدای فیلم اغراق آمیز بود. مثلاً تمرکز روی «زنگ اخبار» یا «شیر آب» یا «تیله». غیر از اینکه فیلم بخواد دقتش رو در بازسازی دهۀ 60 به رخ بکشه این تمرکزها نمی دانم چه هدفی داشتند. دست آخر اینکه ضرورت افتادن آن بمب روی خانه چه بود. ظاهراً قصه بدون آن هم به نظرم کامل بود.