«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
اینکه فیلم بتونه امکان همذاتپنداری یا همدلی بیننده با ضدقهرمان را فراهم کنه الان چیزی نیست که من از سینما بخوام چون این ویژگی رو توی دهها فیلم تا به حال دیدیم.
این که نشون بدیم سیستمِ حاکم فقط میتونه مجرمین رو بگیره و مجازات کنه ولی نمی تونه مشکلات واقعی و ساختاری رو حل کنه یعنی مشکلاتی رو که مولد جرم و مجرم هستند، این هم کمه.
سینما الان دیگه باید چیز بیشتری را نشون بده.
تنها زنی که زبان طبیعت و جانوران را میدانست باشو را فهمید.
یک برادر بسیجی که تو جبهه شهید شده
یک دایی کمونیست که پس از انقلاب دستگیر و کشته شده
یک برادر که بعد از شهادت برادر دیگه و کشتهشدنِ دایی از کشور مهاجرت کرده
و یک خواهر یا دوستدختر دایی (تو فیلم ارتباطش با دیگران معلوم نشد) که وارث و ادامهدهندۀ راه آنها است.
پدر خانواده بعد از انقلاب با سیستم جدید در ظاهر همراه شده و به فردی بهنجار بدل شده اما برعکس او مادر، با وضعیت هرگز کنار نیامده اما فشار مصیبت هم او را به شخصی بیمار بدل کرده.
این خلاصۀ داستان بود برای من.
شوخیهای فیلم بهجا بود و کمک میکرد تلخی شدید داستان کمی تعدیل شه.
1. بهخلاف دوستانی که میگن فیلم قصه نداشت، این فیلم قصه داره، البته یک قصۀ ساده. ولی سادگی قصه عیب نیست. یک شاهکار سینمایی می تونه قصۀ خیلی سادهای داشته باشه. چیزی که برای من در حین تماشای فیلم مهم بود این بود که گره شخصیت اصلی (معادی) چطور باید حل میشد و این گره با اتفاق خواندن نامۀ عاشقانۀ آن کودک باز شد. این مهمه که فیلم نشان بده گره چطور باز میشه. مثلاً نصیحتهای پدر شخصیت اصلی ظاهراً بیاثر بود یا کاملاً اهمیت حاشیهای داشت. همین طور گفتگوها با آن معلم ورزش. اینها زمینهسازی بود بیشتر. ولی اتفاق را نامۀ آن کودک رقم زد.
2. نکتۀ مهم دیگه اینکه فیلم علاوه بر قصه، حرف داشت. فیلمهایی را تماشا میکنیم که کلی قصۀ جالب و جذاب دارند اما آخرش فکر میکنی از تماشای فیلم چیزی دستگیرت نشده. فیلم بمب یک نقد اجتماعی خوب نسبت به سیستمی است که ریاکاری و چندچهرهبودن را ترویج میکنه.
3. صحنههای سرگرمکنندۀ فیلم مثل خواندن یکی از معلمها در دفتر مدرسه و گرفتن دزد، فقط سرگرم کننده نبود و در خدمت کل فیلم و حرف فیلم بود.
4. اما چند ایراد: اول اینکه سیامک انصاری برای آن نقش مناسب نبود. آن نقش را تبدیل به کمدی میکرد. شاید خواسته بودند زهر قصه را بگیرند و به جایی برنخوره. دیگر اینکه تأکید روی المانها و سمبلهای دهۀ 60 تو ابتدای فیلم اغراق آمیز بود. مثلاً تمرکز روی «زنگ اخبار» یا «شیر آب» یا «تیله». غیر از اینکه فیلم بخواد دقتش رو در بازسازی دهۀ 60 به رخ بکشه این تمرکزها نمی دانم چه هدفی داشتند. دست آخر اینکه ضرورت افتادن آن بمب روی خانه چه بود. ظاهراً قصه بدون آن هم به نظرم کامل بود.
به نظرم دو دلیل برای دیدن این میشه داشت: یکی اینکه کسی که بخواد با اختلال شخصیت دوقطبی آشنا بشه. دوم اینکه کسی بخواد بازیهای خوب ناصر هاشمی و شهاب حسینی را تماشا کنه.
شخصاً از فیلم خوشم نیامد. چون مخاطب تخصصی سینما نیستم که دنبال بازی ها باشم. با اختلال دوقطبی هم از قبل آشنایی نسبتاً خوبی داشتم. بنابراین فیلم برام چیزی نداشت و خسته کننده بود و صحنههای خشونت و درگیری در فیلم هم آزار دهنده بود.
اگر هدف این بوده که مخاطب با یک کاراکتر با ویژگیهای روانی خاص آشنا بشه چه بهتر بود زندگی خسرو را با خواهرش در رشت نمایش میداد. آموزنده تر می بود.
من هنوز این فیلم را ندیده ام. منتظر نمایش خانگی باشم یا امیدی به اکران دوباره جایی هست؟
میشه گفت یک فیلم سطحی بود. «کوچۀ بی نام» این کارگردان بهتر بود.
نه یک تراژدی قوی بود، نه کمدی بود، نه پیچیدگیهای مسایل اجتماعی و خانوادگی را نشان داد. یک داستان ساده بود که شاید برای نوجوانها خوب باشه.
فوق العاده نبود ولی خوب بود. روان و خوش ساخت. کمی تأمل برانگیز اما نه زیاد.